به من نزدیک نشو...

...

با نفرتی عجیب نسبت

به زندگی

به آدما

به روابط

به روزها و شبها

دارم ادامه میدم.

لبخند میزنم،

و وانمود میکنم

از هیچ چیز متنفر نیستم.

نوشته شده در ساعت 19:4 توسط هیچ|

در مورد قر ص بر نج سرچ کردم

سامانه نوشتاری بحران باز شد

نوشته بود نیاز به مشاوره داری؟

در حالیکه چشام از اشک جاییو نمی‌دید

نوشتم نه.

نوشته شده در ساعت 17:47 توسط هیچ|

باز آتیشم زدن

یه شاخه خشک و بی ارزشم

آدما هر بار یه یه تیکه از روحمو میبرن

میندازن تو آتیش

می‌سوزم و می‌سوزم

ولی نمیمیرم که راحت بشم.

نوشته شده در ساعت 17:44 توسط هیچ|

سالها درین نقطه هستم.

انتهای همه چیز.

انتهای خودم.

مصمم برای رفتن.

تصمیم برای انتهای زندگی.

پوک های عمیق آخرم

به انتهای سیگار.

آخر خطه رفیق.

نوشته شده در ساعت 16:53 توسط هیچ

بسیار بوسیدمش

بسیار در آغوش فشردمش

بسیار نظاره اش کردم.

لمسش کردم.

بوییدمش.

این ها اخرین توشه من از دیدار آخر بود.

تا قیامت

نوشته شده در ساعت 11:44 توسط هیچ|

ما درون ادم های اطراف

همواره دنبال خود میگردیم

و این پیمایش همیشه بی سر انجام خواهد بود

نوشته شده در ساعت 11:39 توسط هیچ

سالی یک روز تولد

روزی هزارسال مرگ

نوشته شده در ساعت 19:17 توسط هیچ|

برات متاسفم


ادامه مطلب
نوشته شده در ساعت 22:54 توسط هیچ|

اکه راه داشت گم‌ میشدم همونجوری که خودمو گم کردم خیلی وقته
نوشته شده در ساعت 22:9 توسط هیچ|

همیشه از آدما با قواعد و مکاتب خاص

و به خصو اونایی که خیلی تعصبی رفتار میکنن خوشم نمیومده

حالا کار به اون طرز فکر ندارم که اشتباهه یا درست

همین که طرف انعطاف نداره

حالم رو بد میکرده

نوشته شده در ساعت 11:10 توسط هیچ|

نشسته اون وسط کاترو رو بر میداره می‌کشه رو پوستش

یه لایه از پوسشتو میبره و همه جارو خون برمیداره

می‌خنده

میگه میبینی؟ دیگه دردم نمیگیره

دیگه هیچ جوری دردو‌ نمیفهمم

نوشته شده در ساعت 10:51 توسط هیچ|

دست بکش

از همه کارا

از همه آدما

از همه روابط

از همه رفتارا

از همه چی

دست کشیدن عین آرامشه

نوشته شده در ساعت 22:16 توسط هیچ|

فک کن تو جاده ای با شیب نسبتا تند

دنده رو پنج کردیو

داری با موزیک حال می‌کنی

به لحظه تصور میکنی

یه موجودی جلو راهته

معکوس می‌کشی رو دنده دو

حالو روزم شبیه یه ماشین با همین حالته

از پنج معکوس کشیدم رو دو

تسمه تایم پاره نکردما

اما حالم واقعاً خوش نیس

نوشته شده در ساعت 17:47 توسط هیچ|

من خوب میفهمم هیچکس منو دوست نداره

هر کسی که دور برمه فقط برا اینه کارشو راه بندازم.

نوشته شده در ساعت 19:23 توسط هیچ|

حس خوبی بهم نمیدی

همش شبیه یه سوراخ بدون انتهام کنارت.

نوشته شده در ساعت 21:14 توسط هیچ

از وقتی رفتی

من دیگه زندگی نکردم

فقط زنده بودم.

نوشته شده در ساعت 21:11 توسط هیچ|

همیشه تلاش میکنم کارمو به بهترین نحو انجام بدم

بهترین فرزند خانواده باشمو کمک کنم

مایه افتخار باشم

کلی هنر و کلی مهارت دارم

کار همه رو راه میندازم

سنگ صبور بقیه میشمو خوب گوش میدم

دوست خوبی باشم و وفادار و رازدار

تو روابطم شخصیم عاشق واقعی باشمو امین دل طرفم

اما هیچ وقت از هیچ سمتی کسی بهم افتخار نکرد.

اصلا کسی منو نمی‌بینه انگار.

نوشته شده در ساعت 23:25 توسط هیچ|

می‌خوام دستمو بندازم دورت

همه رویاهام پوچه

تو نیستی

من دست ندارم

راستی چیکار میخواستم بکنم؟؟!؟!؟!؟؟

نوشته شده در ساعت 18:26 توسط هیچ|

لا به لای شلوغیای زندگی

همه خنیدنا

گریه کردنا

خرید رفتنا

درس خوندنا

با رفقا گشتنا

رانندگی کردنا

موزیک گوش دادنا

غذا خوردنا

مو شونه زدنا

خوابیدنا

قدم زدنا....

همه و همه.

باز جای خالیت مثل یه سیاه چال بزرگه که تنهاییمو می‌بلعه.

می‌دونم کجایی و سرت کنار کی رو بالشه اما هر جا بودی هر جا رفتی تنت سلامت.یادت گرامی یارجانم

نوشته شده در ساعت 23:16 توسط هیچ|

بازم نمردم.

هی زور میزنم هی نمیمیرم.

هی خودمو میکشم هی نمیمیرم.

هی همه چی نا امیدم میکنه باز نمیمیرم.

محکومم به عذاب بی پایان و نمردن.

نوشته شده در ساعت 18:2 توسط هیچ|

شدم اون غول سیاه و وحشتناکی که

یه عمر ازش میترسیدم و فاصله می‌گرفتم

شدم خود خود همون کثافت.

همون قدر نفرت انگیز

همون قدر بی رحم

همون قدر وحشتناک

نوشته شده در ساعت 12:19 توسط هیچ|

هر چی میگذره آدم مزخرف تری میشم

که دونه دونه پا روی خط قرمزاش می‌ذاره

و اصلا حس بدی نمیگیره 

نوشته شده در ساعت 3:12 توسط هیچ|

دلم میخواد مچاله بشم تو خودم

مست کنم و ساعت ها سیگار بکشم

سرمو بتراشم و تو بارون دراز بکشم

می‌خوام تنها باشم و کسی ندونه زنده ام

نوشته شده در ساعت 13:53 توسط هیچ

چرا تا همه چی خوب پیش میره فرار میکنی ازم؟

نوشته شده در ساعت 17:59 توسط هیچ

یه بی قراری مزمن  بی علاج دارم

البته علاج داره

اما دست خودم نیست

تو بغل توعه

تویی که دوستم نداشتی

نوشته شده در ساعت 12:50 توسط هیچ

خسته ام کردی

دوستت داشتمو خسته م کردی

دیگه اونقد خسته ام 

که حس دوست داشتن نمونده

 

نوشته شده در ساعت 22:54 توسط هیچ

یادمه بچه بودم چون سه تا دختر بودیم همیشه مامان

از هر چیزی که میخرید سه تا میخرید با رنگ مختلف

و من همیشه صبر میکردم دوتای دیگه رنگیو که دوست دارن بردارن

و باقی مونده اون رنگی بود که هیچکس دوسش نداشت و مال من میشد

الان بزرگ شدیم

الان اگه از کسی خوشم میاد

چیزی نمیگم میذارم بقیه باش رل بزنن

و باقی مونده دل تنهای منه.

نوشته شده در ساعت 17:26 توسط هیچ

حال اون بچه رو دارم که تو مهد کودک

هیچکس باهاش بازی نمیکنه

هیچکس خوراکیشو باهاش تقسیم نمیکنه

تو حیاط که میره

تنها میشینه یه گوشه

به جمع بقیه با حسرت نگاه میکنه.

نوشته شده در ساعت 10:41 توسط هیچ

دوباره این کرونای لعنتی هممونو داغون کرده

اونقد بی حال و مریضم که کل این سه روز زیر پتو بودم و لرزیدم

بیشتر دلم برا مامان بابای طفلیم میسوزه

حالم از خواب و کابوسام بهم میخوره

چرا تموم نمیشه

 

نوشته شده در ساعت 13:23 توسط هیچ|

هی میخوام برم لب بوم خودمو بندازم

بیام بالا دوباره خودمو بندازم

باز بیام بالا خودمو بندازم

باز بیام و خودمو بندازم

هی دایم تکرارش کنم.

نوشته شده در ساعت 12:38 توسط هیچ


آخرين مطالب
» 925
» 924
» 923
» 922
» 921
» 920
» 919
» 918
» 917
» 916


 Design By : Pichak