امان از بی امان...

امان از گوش هایی که گاهی چشم می شوند برای دیدن...

و چشم هایی که گوش می شوند برای شنیدن...

اما هیچ یک...

وظیفه خود را به درستی به جا نمی آورند...

فقط ادای بودنشان را در می آورند...

چشم هایی که گوش می شوند...

بهتر درک میکنند...

تا گوش هایی که چشم میشوند...

زیرا که دنیای ما دروغی بیش نیست...

که با هر چشمی میتوان آن را دید...

 

دل های زخمی

دلتنگ تو خواهم بود تازمانی که جانی هست و جان خواهی نخواهد بود....

توراآنقدر که دوستم نمیداری، دوست دارم...

آن چنان که در غیابت ناله های شبانه سر می کنم و روزها در نبودت زیر آفتاب پر مهر عشق می سوزم....

جهان من با تو به پایان رسید....

جهان من زمانی پایان یافتکه تو ، تنهاترین فداکار زندگی من، دیگری را به من ترجیح دادی...

به راستی او بهتر از من است و تو دیوانه وار اورا میپرستی...

مسئله ما ، مسئله یک یا دوروز نیست...

زمانی خواهی بازگشت...

اما در آن وقت دیگر منی برای تو وجود ندارد....

زیرا که درحال او را با دستان خود کشتی....!

 

دلنوشته