عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

ما با کسی شوخی نداریم. حتی احمدی نژاد!


دعوای ما با شما سر احمدی نژاد و موسوی نیست که داداش های من. ساده اید ها. پایش بیفتد با احمدی نژاد هم دعوا می کنیم. همان که شما می گویید، ما تندرو هستیم. شما که میانه رو هستید چرا زود قضاوت می کنید؟ تا آخر متن را بخوانید بعد به من بگویید تندرو. کروبی بهانه شد تا گرد غفلت از روی مبانی تفکر امام کنار برود. اصلا خدا خیر بدهد به موسوی و کروبی که گردگیری کردند تفکرات اصیل و انقلابی حضرت روح الله را. خدا پدرشان را بیامرزد که باعث شدند تفکرات امام زنده شود. احمدی نژاد هم چون زیر پرچم حضرت روح الله سینه می زند روبروی شما قرار گرفته است. ما با کسی شوخی نداریم حتی احمدی نژاد. مبنای ما تفکرات حضرت روح الله است. اگر موسوی و کروبی و دار و دسته شان نبودند که من الان اینجا نمی نوشتم. اگر اینها نبودند من همچنان تخیلات ذهنی ام را می نوشتم. اگر نبودند من مکتبی نمی شدم. اگر نبودند من سینه چاک آقا نمی شدم. اگر نبودند من هنوز چشم هایم را می مالیدم و خمیازه می کشیدم و به فکر خوش گذرانی بودم. اگر نبودند من الان شمال بودم و در جنگل های سی سنگان قلیان چاق می کردم. اگر نبودند به نماز و روزه ای و جلسه ی روضه ای راضی می شدم. اگر نبودند آسته می رفتم و آسته می آمدم تا گربه شاخم نزند. همین آقای رهبر جنبش سبز شما باتوم به دست من داد. فقط حیف که کمی دیر بیدار شدم. اعتراف می کنم که دیر باتوم به دست شدم. عیبی ندارد. جبران می کنم ان شاءلله. شیخ شما من را سینه چاک رهبری کرد. بروید به شیختان فحش ناموسی بدهید. به من ربطی ندارد. شما راست می گویید من یک بسیجی مفت خورِ و لات و چماق به دست و باج گیر نظام و وطن فروش و لباس شخصی هستم. من بی ادب هم هستم. هرچی شما این چند روزه نثار من کردید نوش جانم. شما خوبید. شما هم با ادب هستید هم با سواد هستید هم علامه ی دهر هستید هم نان به نرخ روز خور نیستید هم ایران را دوست دارید. از ما بهتران که می گویند شما هستید اصلا. خوش بحال شما. تویی که همه ی این نسبت ها را به من دادی و رفتی. قربون شکلت برم من، جیگرتو بخورم. من پای مواضع امام ایستاده ام. کوتاه بیا هم نیستم. متعصبم و متحجر؟ باشد من هم متعصبم هم متحجر. من برای نظامی که حضرت روح الله بنایش کرده است، جان می دهم. تویی که دهانت را باز کردی و بالا تا پایین یکی از باج بگیرهای این نظام را گفتی، این چند خط را حتما بخوان. این چند خط را به خاطر موسوی بخوان. بخاطر حضرت آیت الله صانعی بخوان. بخاطر هر کی که دوستش داری بخوان. به خاطر سید حسن بخوان. بخوان تا بدانی دعوای ما سر چیست.


نظامی که ما سنگ آن را به سینه می زنیم این نظام است:

ادامه مطلب ...

بازی Counter

بازی پرطرفدار بعدی بازی Counter است. در این بازی شما برای مبارزه با تروریسم باید به کشورهای مختلفی بروید. مکان‌های درگیری، منقّش به نقوش اسلامی هستند و تروریست‌ها با چهرة مسلمانان به نمایش درآمده است.

این بازی یکی از پرطرفدارترین بازی‌های دنیاست که نسخة رایانه‌ای آن نیز موجود است. محبوبیّت این بازی هیجانی (action) به حدّی است که «سازمان WCG: World Cyber Games» که به برگزاری مسابقات بازی‌های کامپیوتری در دنیا می‌پردازد آن را در رأس بازی‌های خود قرار داده است. محلّ وقوع ماجرا در این بازی نیز مانند بسیاری دیگر از بازی‌ها، خاورمیانه و کشورهای عربی ـ اسلامی منطقه است و شما نمادها و نشانه‌هایی دالّ بر مسلمان بودن تروریست‌ها می‌بینید؛ ساختمان‌هایی با معماری عربی اسلامی، مساجد، مناره‌ها و گنبدها و نهایتاً افرادی که می‌بایست با آنان مبارزه کرد. تروریست‌ها دارای محاسن و پیشانی‌بند قرمز هستند. حتی تصاویری که پس از کشته شدن آنان نمایش داده می‌شود تداعی کنندة
همان تصاویری است که ما از لحظة شهادت رزمندگان دیده‌ایم. جالب‌تر اینکه شما می‌توانید به عنوان پلیس ضدّترور از کشورهای مختلفی، از جمله رژیم صهیونیستی وارد عمل شوید.

در تمام بازی‌هایی که مسلمانان را تروریست نشان می‌دهند، نوک پیکان به سمت ایران نشانه رفته است؛ یا تروریست و یا حامی تروریست جهانی معرفی می‌شود. بازی «Delta Force» یکی از این بازی‌هاست که شما در آن پس از طیّ مراحل مختلف برای مبارزه با تروریست‌ها وارد ایران و جزیرة خارک می‌شوید.

بازی سام ماجراجو شهیدان اسلام را به مسخره گرفت.

بازی سام ماجراجو

یکی از بازی‌هایی که با محوریت آخرالزمان دینی ساخته و روانه بازار شده بازی «سام ماجراجو در پرسپولیس» است. شما در این بازی باید در نقش «سام استون» (Sam Stone) برای نجات بشریت، به زمان گذشته بازگردید و با اهریمن جهانی و ایادی آن مبارزه کنید. در این بازی، شما برای اینکه با ایادی شیطان مواجه بشوید باید به پرسپولیس ایران بیایید. جالب‌تر اینکه بدانید این بازی را یکی از شرکت‌های ایرانی ترجمه کرده است.

در این بازی شما ایادی اهریمن شیطانی را با شکل و عناوینی مثل کدوحلوایی و عقرب بالغ مشاهده می‌کنید. اما یکی از این ایادی، «کامیکاز بی‌سر» معرفی شده است. شرکت تولیدکننده دربارة کامیکاز بدون سر می‌گوید:

این موجود سر ندارد؛ از همین رو او را برای عملیات انتحاری در خدمت گرفته‌اند. آنها دو بمب در دستان خود حمل می‌کنند و هنگامی که به اندازة کافی به شما نزدیک می‌شوند آنها را منفجر می‌کنند.
بی سر بودن کامیکاز به این معنی است که عقل و شعور و منطق ندارد. به نظر شما عمل او چه چیزی را به ذهن متبادر می‌کند؟ آیا تداعی‌کنندة عملیات شهادت‌طلبانة اسلامی نیست؟

بی‌شکّ، یکی از رمزهای موفقیت اسلام در رسیدن به اهداف خود در مدتی کمتر از نیم قرن، فرهنگ جهاد و شهادت‌طلبی است. عملیات شهادت‌طلبانه به معنای عام آن به اقدامی اطلاق می‌شود که با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن شخصی، به انجام آن مبادرت می‌ورزد و کشته می‌شود. در مکتبی که جهاد در راه خدا پلی برای رسیدن به «احدی الحسنیین» است، شکست معنا و مفهومی ندارد. مکتبی که بتواند پیروانش را طوری تربیت کند که از مرگ نهراسند و کشته شدن را سعادتی ابدی بدانند از هیچ قدرتی هراس نخواهد داشت و هیچ مانعی قادر نخواهد بود او را از اهدافش باز دارد و در میانة راه متوقف سازد.

یکی دیگر از مواردی که باید دربارة این بازی مورد توجه قرار گیرد این است که هرچند شما به پرسپولیس در ایران می‌آیید اما اکثر نمادها و سمبل‌های اسلامی و اسلیمی و نه نمادهای ایران باستان است. گنبد، مناره و یا طرح‌های اسلیمی که بر دیوارها نقش بسته، گویای این مطلب است. وقتی به دقت به بعضی از این نقوش اسلیمی نگاه می‌کنیم می‌بینیم نوشته شده: «و علی بابها» که بخش پایانی این حدیث معروف نبوی است: «انا مدینه العلم و علیٌ بابها». در نگاه اول کاربر متوجه این مطلب نمی‌شود و آن را تنها یک طرح اسلیمی می‌بیند.

عبارت «العلم و علی بابها» در نقاط مختلفی از بازی مورد توجه قرار می‌گیرد. هرچند سعی شده این متن به طور متقارن اسلیمی به نمایش درآید تا کاربر در نگاه اول متوجه آن نشود. علاوه بر آن، در حالی که شما با سربازان اهریمنی مبارزه می‌کنید، با غول‌های سبزرنگی مواجه می‌شوید که گوی‌های سبز رنگ به سمت شما شلیک می‌کنند؛ غول‌هایی شیطانی که بالای دیواره‌های منقّش به نقوش اسلامی مستقر شده و به سمت شما شلیک می‌کنند. طرح زیر پای این شیاطین همان عبارت بالاست.

در این بازی، شما برای مبارزه با ایادی شیطان در نقاط مختلفی درگیر می‌شوید که غالباً منقش به نقوش اسلامی و همانند اماکن اسلام است. محلی که در پایان بازی شما می‌توانید همة این شیاطین را نابود کنید در محوطة کلیساست. پس از نابودی شیطان شما با افتخار وارد کلیسا می‌شوید.

کاربر در این بازی باید مراحل سخت و دشواری را دنبال کند اما در نهایت در محوطة کلیسا با سربازان اهریمنی روبه‌رو شده،  با شکست تمام آنان پیروز و پس از موفقیت سام، با افتخار وارد کلیسا می‌شود. اینجاست که شما موفق به اتمام مأموریت و نجات خود و بشریت می‌شوید و سوار بر موشک و سفینه‌ای می‌شوید که با باز شدن سقف کلیسا و پرتاب آن بازی تمام می‌شود. جای بسی تأمل است که کاربر در این بازی در اماکن اسلامی به مبارزه با شیاطین می‌رود ولی در نهایت در جوار کلیساست که می‌تواند بر آنان غلبه کند و خود و بشریت را نجات دهد و با پایان یافتن مأموریت خویش به سوی آینده‌ای روشن برود.

این مطلب رو حتما داغ کن.نذارید با فرهنگ ما بازی بکنند.دیگه نباید گذاشت خون شهیدان به این راحتی پایمال بشه.یا علی

بازی آیین قاتل

یکی دیگر از بازی‌هایی که به تازگی روانة بازار شده بازی «آیین قاتل» است. در این بازی شما باید در نقش یک فدایی، اقدام به ترور سران مسیحی جنگ صلیبی بکنید. این فدایی که در بازی به نام «الطیر» شناخته می‌شود یک ایرانی اسماعیلی است. فرقة اسماعیلیه یکی از فرق شیعی است که به طور شاخص به «مهدویت و منجی‌گرایی» توجه دارد.

مردی سفیدپوش، سوار بر اسب با شمشیری می‌آید. او خود را از شیعیان ایرانی می‌داند. مردی شجاع و قوی که خود را فدایی می‌داند و هدفی جز کشتن ندارد. «شرکت UB sotf» اقدام به ساخت این بازی با نام «Assassins Creed» نموده که به فارسی با نام‌هایی مانند آیین قاتل، فداییون، آیین اساسین شناخته می‌شود. داستان بازی در قرن دوازدهم روایت می‌شود. موضوع آن نیز جنگ صلیبی است.

در سومین جنگ صلیبی به مدت طولانی مسلمانان و مسیحیان برای تصرف سرزمین مقدس با هم نبرد می‌کردند. داستان بازی در بیت‌المقدس یا اورشلیم و نیز دمشق و عکا اتفاق می‌افتد. در قرن دوازدهم میلادی، اروپاییان مسیحی به سرزمین بیت‌المقدس حمله کردند و در این میان مسلمانان با تمام وجود از سرزمین خود دفاع کردند و پیروزمندانه از میدان بیرون آمدند.

الطیر یکی از شخصیت‌های مؤثر نبرد و از اساسین است. او مسلمانی روحانی است که خود را شمشیر یا پیام‌رسان خداوند می‌داند. او کسانی را می‌کشد که فکر می‌کنند لایق مردن هستند و در طول بازی جملاتی را برگرفته از کتاب مقدس بیان می‌کند. مسلمانی که خشونت تمام وجود وجود او را در بر گرفته است. داستان‌های اساسین یا حشاشین، حشاشیون و یا فداییان از قرن دوازدهم تا کنون مورد توجه بسیاری بوده است. پیروان «حسن صباح» به اسماعیلیه و صباحیون، حشاشون، حشیشیون مشهور بودند که ریشة کلمات Assassination از همین جاست. دو دیدگاه دربارة علت این نام‌گذاری وجود دارد:

ـ در آن زمان حشیش دارو و حشاش دارو فروش بود و حشاشین جمع آن است؛
ـ آنان افرادی بودند که با مصرف حشیش در کمال سرمستی اقدام به عملیات انتحاری و یا ترور افراد می‌کردند.
کمتر فرقه‌ای به مانند اسماعیلیان ابهام و پیچیدگی دارد. تاریخ زندگی سران و بزرگان آنان بسیار تاریک و مبهم است و این مشکل با مراجعه به منابع مغرضانه و متعصّبانة دشمنان آنان که چاره‌ای جز مراجعه به این منابع نیست برطرف نمی‌شود. محققان غربی در گام اول تحت تأثیر وهمیات صلیبیان و شخص مارکوپولو و نیز روش مخالفان قرار گرفتند و آنان را نه پای‌بند به اعتقادات محکم خویش که انسان‌های شیطان‌صفتی به حساب آوردند. از جمله رفتارهایی که به این گروه نسبت داده شده این است که آنان یکی از انگشتان خود را قطع می‌کرده‌اند و به جای آن چاقوی تیزی را قرار می‌دادند تا بتوانند قربانیان خود را مخفیانه از بین ببرند. البته توجه داریم که کاربر خصوصاً غربی، این جریان را نمایندة جهان اسلام و نمایشی از رفتار و باورهای تمام مسلمانان تصوّر می‌کند.
شرکت سازندة این بازی سال‌ها قبل بازی «شاهزادة ایرانی» را روانه بازار کرده بود که یکی از بازی‌های بسیار پرطرفدار به شمار می‌آید. این شاهزادة ایرانی در مراحل مختلف از شمشیرهای متنوعی استفاده می‌کند که ویژگی و خواصّ مخصوص به خود را دارند. بر روی این شمشیرها نقوشی حک شده که عبارتند از:
ـ سیف فارس القوی (شمشیر سوار قدرتمند)،
ـ سیف فارس المنتقم (شمشیر سوار انتقام گیرنده)،
ـ سیف فارس المهتدی (شمشیر سوار هدایت شده).
نمی‌توان ترسیم این نقوش را بر شمشیرها بی‌قصد و غرض و یا اتفاقی دانست؛ عبارت‌هایی عربی با القاب امام زمان(ع) بر شمشیر شاهزادة ایرانی!!

چند داستان کوتاه

ماجرای باغ انار ... !

زمانی‌ که بچه بودیم، باغ انار بزرگی داشتیم که ما بچه ها خیلی دوست داشتیم، تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا میشد، برای چند هفته ای کوچ میکردیم به این باغ خوش آب و هوا که حدوداً ۳۰ کیلومتری با شهر فاصله داشت، اکثراً فامیل های نزدیک هم برای چند روزی میومدن و با بچه هاشون، در این باغ مهمون ما بودن، روزهای بسیار خوش و خاطره انگیزی ما در این باغ گذروندیم اما خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم، شاید زیاد خاطره خوشی نیست اما درس بزرگی شد برای
من در زندگیم! .....

تا جایی که یادمه، اواخر شهریور بود، همه فامیل اونجا جمع بودن چونکه وقت جمع کردن انارها رسیده بود، ۸-۹ سالم بیشتر نبود، اون روز تعداد زیادی از کارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول
بازی کردن و خوش گذروندن بودیم!

بزرگترین تفریح ما در این باغ، بازی گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زیاد انار و دیگر میوه ها و بوته ای انگوری که در این باغ وجود داشت، بعضی وقتا میتونستی، ساعت ها قائم شی، بدون اینکه کسی بتونه پیدات کنه!

بعد از نهار بود که تصمیم به بازی گرفتیم، من زیر یکی از این درختان قایم شده بودم که دیدم یکی از کارگرای جوونتر، در حالی که کیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی که مطمئن شد که کسی اونجا نیست، شروع به کندن چاله ای کرد و بعد هم کیسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاک پوشوند، دهاتی ها اون زمان وضعشون خیلی اسفناک بود و با همین چند تا انار دزدی، هم دلشون خوش بود!

با خودم گفتم، انارهای مارو میدزی! صبر کن بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی، بدون اینکه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی کردن ادامه دادم، به هیچ کس هم چیزی در این مورد نگفتم!

غروب که همه کار گرها جمع شده بودن و میخواستن مزدشنو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسید به کارگری که انارها رو زیر خاک قایم کرده بود، پدر در حال دادن پول به این شخص بود که من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم، بابا
من دیدم که علی‌ اصغر، انارها رو دزدید و زیر خاک قایم کرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، این کارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین!

پدر خدا بیامرز ما، هیچوقت در عمرش دستشو رو کسی بلند نکرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من کرد، همه منتظر عکس العمل پدر بودن، بابا اومد پیشم و بدون اینکه حرفی بزنه، سیلی محکمی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بکش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انار هارو اونجا چال کنه، واسه زمستون!

بعدشم رفت پیش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه کرد، پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم گذاشت روش، گفت اینم بخاطر زحمت اضافت! من گریه کنان رفتم تو اطاق، دیگم بیرون نیومدم!

کارگرا که رفتن، بابا اومد پیشم، صورتمو بوسید، گفت میخواستم ازت عذر خواهی کنم! اما این، تو زندگیت هیچوقت یادت نره که هیچوقت با آبروی کسی بازی نکنی، علی اصغر کار بسیار ناشایستی کرده اما بردن آبروی مردی جلو فامیل و در و همسایه، از کار اونم زشت تره!

شب شده بود، اومدم از ساختمون بیرون که برم تو باغ پیش بچه های دیگه، دیدم علی اصغر سرشو انداخته پایین و واستاده پشت در، کیسه ای تو دستش بود گفت اینو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره! کیسه رو بردم پیش بابا، بازش کرد، دیدیم کیسه ای که چال کرده بود توشه، به اضافه همه پولایی که بابا بهش داده بود …….

--------------------------------------------------------------------------------
اعتراف ...

مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت.
«پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم»
«مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم»
«اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد» ...
«خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی»

«اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟»
«چی می خوای بپرسی پسرم؟»
«به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟» .

--------------------------------------------------------------------------------
گربه شیطون ...

یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود.
آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه.
وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه.
این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره.....

یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین.
بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و ...خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون.

یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه.
زنش گوشی رو برمیداره.
مرده میپرسه: " اون گربه کره خر خونس؟"
زنش می گه آره.
مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم !!!

-----------------------------------------------------------------------------



ادامه مطلب ...

یک زن در کل زندگی اش 2 کیلو روژلب میخوره

امروز میخوام یک آمار بدم خانمها برن تو کما... !!

اگر گفتید متوسط میزانی که یک خانم در طول عمرش روژلب میخوره چقدره؟؟؟ 2 کیلو

یک زن در کل زندگی اش 2 کیلو روژلب میخوره و این روژلب حاوی 300 گرم سرب میباشد که 68 درصد میزان سرطان را در خانمها افزایش میدهد.

حالا یک خبر بامزه دیگه: 75 درصد روژلب های وارداتی از کشور ترکیه دارای مواد اکسید آهن، پلی اتیلن،دی اکسید تیتانیوم هستند و خطر ریسک ابتلا به سرطانهای ریوی و سینه را تا 55 درصد بالا میبرند.

برای اینکه مطمئن بشید که روژلب شما حاوی سرب نیست و سالم است کافی است مقداری از آن را روی پوست دست خود بکشید و با طلای زرد محکم روی آن چند بار بکشید، اگر روژ لب به رنگ سیاه و تیرگی متمایل شد حاوی سرب است و آن را دور بریزید.

یکدهم ثانیه از یک تصادف

وقتی اتومبیلی با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت به مانعی برخورد می‌کند:

در 2 صدم ثانیه: سپر در هم می‌شکند. اتومبیل فشاری برابر سی برابر وزن خود را تحمل می‌کند.
در 4 صدم ثانیه: راننده و سرنشینان هر کدام با فشاری درحدود 2 تن به جلو پرتاب می‌شوند.
در 5 صدم ثانیه: بدن راننده با همان نیروی 2 تنی با فرمان اتومبیل برخورد می‌کند.
در 7 صدم ثانیه: سرنشین جلوئی به داشبورد می خورد

در 9 صدم ثانیه: سر سرنشینان به شیشه اتومبیل برخورد می‌کند
در یک دهم ثانیه
: سرنشینان عقب نیز به سرنشینان جلو می‌پیوندند!

یادتان باشد که هنوز 90 درصد ثانیه اول باقی مانده....

 
کمربند ایمنی را ببندید چه در جلو نشسته‌اید و چه در عقب ماشین،
چه در مسافت‌های کوتاه درون شهری، و چه در مسافرت‌های بلند جاده‌ای.

وظیفه انسانی ما حکم می کند به دوستانتان نیز اطلاع رسانی کنید

فرهنگ لغت شیرازی

Am I right = می نه؟

 Yes = ها والوو

No = نه کاکو

Really!! = نه آمو؟؟

Oh my God = یا ابالفضل

Why = بری چی چی؟

bye = کاری باری؟

leave me alone = آم برو او ورو بیزو باد بیاد

 u made me confused = آم کله پرک گرفتم

wow = ووی آمووو

come here = بی اینجو

Take it easy = عامو ولش کن، حوصله داری شمو هم ماشاللو

so cute  = جونم مرگ نشی

that's true = همی‌ نه‌

I took my shoes and escaped = ارسیو زدم زیر چلم گوروختم

Hard = قایم

Tape = نیوار

Slow down! = حالو چه خبره؟

You are disgusting = جیگری بشی

Sunshine = آفتوو

   Great= باریکلوو

Excuse = بونه

Dear = گمپ گلم

when someone eats too much = عام بپوکی

wait = صبرم بده،امونم بده

good quality = خوبوو

lizard = کلپوک

  washing yourself before praying = دست نماز

a square shape device that you can pray on it = جنماز

Are you ok = باکیت نیست

اشتباه باورنکردنی در مورد خواب

۱- خواب؛ هر چه بیشتر، بهتر:
کاش همین‌طور بود! ولی مطالعات نشان می‌دهد احتمال مرگ زودرس در آنهایی که بیش از 8 ‌ساعت در شبانه‌روز می‌خوابند،بیشتر است. ‌

2 - خوش به حال فلانی، هنوز سرش به بالش نرسیده،خوابش می‌برد!
اتفاقا این نشان می‌‌دهد که فلانی‌،خواب خوبی ندارد. این که آدم هنوز سرش به بالش نرسیده خوابش ‌ببرد، یکی از نشانه‌های خواب‌آلودگی است که باید تحت بررسی قرار بگیرد. مدت زمانی که طول می‌کشد ‌تا خوابمان ببرد،نباید کمتر از 5 دقیقه یا بیشتر از30 دقیقه باشد. پزشکان،مقادیر کمتر و بیشتر از ‌این محدوده را غیرطبیعی می‌دانند.‌

3 - چقدر کم می‌خوابی! همه آدم‌ها حداقل به 8 ساعت خواب شبانه احتیاج دارند!
‌هیچ عدد قطعی و واحدی وجود ندارد که بشود روی آن قسم خورد. میزان نیاز به خواب در افراد مختلف، ‌متفاوت است. به خودتان رجوع کنید، اگر حس می‌کنید که هر روز بعدازظهر خسته و خواب‌آلود ‌می‌شوید، بدانید که احتمالا الگوی خواب‌تان غلط است.‌

4 - چقدر زیاد می‌خوابی، نخبه‌ها فقط روزی 3،‌ 4 ساعت می‌خوابند!
‌شاید مارگارت تاچر و بیل کلینتون و چند نفر از مشاهیر هالیوودی جزء نخستین کسانی باشند که رسانه‌های ‌غربی،درباره کم‌ خوابیدن آنها زیاد حرف زدند. اما واقعیت این است که از نظر پزشکان، این قبیل افراد ‌معمولا عملکرد بهتری نسبت به سایرین ندارند. کم‌خوابی،سلامت شما را تهدید می‌‌کند و ‌تمرکزتان را پایین می‌آورد. کم‌خوابی حتی می‌تواند بیمارتان کند و به سیستم ایمنی‌ شما آسیب ‌بزند.

5- من خوابم خوب است؛ فقط شب‌ها چند بار از خواب می‌پرم!
‌به چنین خوابی نمی‌گویند خواب خوب. خوابی خوب است که تداوم مناسبی داشته باشد.بیدار شدن مکرر ‌در حین خواب از علائم شایع اختلال خواب است و بیشتر آنهایی که شب‌ها بیش از یک بار از ‌خواب می‌پرند، به نوعی اختلال خواب دچارند.

6- کم‌‌خوابی فقط یک چاره دارد؛ قرص خواب!
تاثیر داروهای خواب‌آور، کوتاه‌ مدت است و کم‌کم بدن به دارو عادت می‌کند و دیرتر به آن جواب می‌دهد.
از ‌طرفی،اگر بدن به دارو عادت ‌کند؛ قطع آن اوضاع را بدتر می‌کند. پس برای درمان قطعی، فقط باید به پزشک ‌مراجعه کرد تا علت اصلی بی‌‌خوابی شناخته و درمان شود.

7- کم‌‌خوابی از آن دردهایی است که چاره ندارد‌ و باید با آن ساخت!
اما توصیه‌های دیگری هم هست که می‌تواند اوضاع خواب‌تان را رو به ‌راه کند: ‌پرهیز از نوشیدن چای،قهوه، نوشابه وخوردن شکلات در ساعات نزدیک به خواب. خودداری از مصرف غذاهای سنگین و کشیدن سیگار در ساعات نزدیک به خواب.‌رعایت نظم خواب؛ خوابیدن در یک ساعت ثابت، اختصاص دادن اتاق خواب به خوابیدن و اجتناب از کارهای ‌دیگری مثل تماشای تلویزیون و کار در آن اتاق ‌‌و بالاخره این که اگر بیش از نیم ساعت در رختخواب ماندید و خوابتان نبرد و احساس خواب‌آلودگی هم ‌نکردید، باید از اتاق خواب خارج شوید وتا وقتی احساس خواب‌آلودگی نکرده‌اید،به رختخواب برنگردید.‌

آموخته ام که ...

آموخته ام که ...
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید
ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم

ادامه مطلب ...

سخنانی زیبا از انیشتین

 

هر احمقی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است.
 

دست خود را یک دقیقه روی اجاق داغ بگذارید، به نظرتان یک ساعت خواهد آمد. یک ساعت در کنار دختری زیبا بنشینید، به نظرتان یک دقیقه خواهد آمد؛ این یعنی "نسبیت".


فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد.
 

عاشق سفر هستم ولی از رسیدن متنفرم.
 

من هوش ِ خاصی ندارم، فقط شدیدا کنجکاوم.
 

مجموعه تصاویر سینمائی پیتزا مخلوط


سعی نکنید موفق شوید، بلکه سعی کنید با ارزش شوید.


دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی که شرارتها را می بینند و کاری در مورد آن انجام نمی دهند.

یکی از قویترین عللی که منجر به ورود آدمی به عرصهء علم و هنر می شود فرار از زندگی روزمره است.
 

مثال زدن، فقط یک راه دیگر آموزش دادن نیست؛ تنها راه آن است.


حقیقت
آن چیزی است که از آزمون تجربه، سربلند بیرون آید.


زندگی مثل دوچرخه سواری است. برای حفظ تعادل باید حرکت کنید.


نکته های زندگی

سفری به طول هزارفرسنگ با یک گام آغاز می شود
 

بازنده ها در هر جواب مشکلی را می بینند، ولی برنده در هر مشکلی جوابی را می بیند
 

به جای موفقیت در چیزی که از آن نفرت دارم، ترجیح می دهم در چیزی شکست بخورم که از آن لذت می برم
 

آن‌چه را که در مزرعه ذهن خود کاشته‌اید درو خواهید کرد
 

اگر در جریان رودخانه صبرت ضعیف باشد هر تکه چوبی مانعی عظیم بر سر راهت خواهد شد
 

آن که امروز را از دست می دهد ! فردا را نخواهد یافت
هیچ روزی از امروز با ارزشتر نیست

ادامه مطلب ...

ماجرای خانم راننده

شما به علائم راهنمایی توجه نکردید! می شه گواهینامه شما رو ببینم؟

مجموعه تصاویر سینمائی پیتزا مخلوط

ادامه مطلب ...

واقعیت تاسف بار

یک روز بوش و اوباما در یک بار نشسته بودن.

یک نفر میرسه و میپرسه :چیکار دارین می کنین؟

بوش جواب می ده:"داریم نقشه جنگ جهانی سوم رو تنظیم می کنیم."

یارو می پرسه:"چه اتفاقی قراره بیافته ؟!

بوش میگه:"قراره ما 140 میلیون مسلمان، و آنجلینا جولی رو بکشیم!"

یارو با تعجب میگه:" آنجلینا جولی !؟! چرا می خواین آنجلینا جولی رو بکشید؟!

بوش رو می کنه به اوباما و میگه: " دیدی گفتم ! هیچکس تو دنیا نگران 140 میلیون مسلمان نیست!!!!!

چند داستان کوتاه

------------------------------------------------------------------------
انتخاب نخست وزیر
!

پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند ...
چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید»

پادشاه بیرون رفت و در را بست.

سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند.
اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.
نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود!
آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است.
او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد.
پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،باز شد و بیرون رفت!!!

ادامه مطلب ...