عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

یلدا

ای عاشقان ای عاشقان زنجیر پای خود منم  

    تن خسته ام همچون شرف شوق فنای خود منم

راه گریز از این قفس بر من نمی بندد کسی

             بر پای تاول دیده ام بند بلای خود منم

چشم امید از یاری یاران جانی بسته ام     

            در خلوتی بی انتها دردآشنای خود منم

آئینه چشمان او صد رنگ بازی می کند    

      گر من سیه روزم بدان رنگ بلای خود منم


نمی دانم یلدا سیاهی چشمان توست یا گیسوان بلند و سیاهت !

شاید هم بخت من است پس از دیدن چشمان تو و گیسوان بلند و ...


به هر حال یلدایت مبارک عزیزم ...

بی اعتنا

مارا نمی نگریست و حیا را بهانه کرد        بر رخ گرفت دست و دعا را بهانه کرد

خمار

گاهی برای از تو نوشتن بهانه نیست       چیزی شبیه شوق در اطراف خانه نیست

نمی دانم این معتادها را دیده اید که به شدت خمارند مواد به بدنشان نرسیده ، رعشه گرفته اند به سختی سرنگ را به دست می گیرند تا مواد را تزریق کنند بعد آنقدر دستشان می لرزد که یا هوا به خودشان تزریق می کنند یا مواد مخدرشان میریزد روی زمین

امشب من همین حال را داشتم 3 ساعت است که افکار مشوشم را مینویسم و پاک می کنم مینویسم و پاک می کنم

سایه ام می لرزد و هنوز نتوانسته ام این سرنگ لعنتی را به روحم تزریق کنم

دعایم کنید دارم می میرم .

بغض

بغض نفست پرنده ام میگیرد        آتش به دل تپنده ام می گیرد

شاید به جنون رسیده کارم زیرا    از شدت گریه خنده ام می گیرد


سحرگاه کدامین کور سو آهنگ می دارد   

زمین را آسمان را سنگ می دارد

نه عشق از دل فرو افتاده امشب واژه ها مستند

و دریا را به بغض خویش پیوستند

خدایا زخم از این ویرانه تر دیگر

جنون از این فراتر چشم از این میخانه تر دیگر

شب تنهای دور از دوستان یاران طولانی

جنون آئینه دار آدم از این دیوانه تر دیگر

فغان از این درنگ هق هق افسانه گر، افسانه تر دیگر


به سوگم شهرزادقصه گویی بر نمی خیزد

چرا این چشم ها از حدقه ها بیرون نمی ریزد

نه خون از آستینت میچکد مریم

نه غوغای صلیبی میرسد درهم


بیاور!

بیاور تا مسیحی دیگر از این دست چشم آرد

و بر مردار این چندی که بر ما رفت خشم آرد

مگر تا شهسواری از بلند شهر برخیزد

مگر تا عشق از پستوی این بیغوله بگریزد

مگرگ این چار فصل عاشقی خونبار می گردد

زمین آهسته می راند زمان هموار می گردد

ببارید اشک های مرده ام این واپسین گاهم

بگردان تا بگردم با تو دور آخرین راهم


از شاعر برجسته و دوست خوبم محسن کاشانی

مهم و حیاتی

اگر کسی در حالت سکته قرار گرفت قبل از حمل به بیمارستان، با سوزنی تمیز سر 10 انگشت او را زخمی کنید
تا دو قطره خون بیاید و از لخته در مغز جلوگیری شود.


این متن را بخوانید شاید روزی توانستید به کسی کمک کنید.

لطفا این متن را در دسترس بگذارید توصیه های بسیار خوبی هستند.
چند دقیقه صرف مطالعه آن بکنید هرگز تصور نمی کنید که ممکن است زندگی یک نفر بستگی به شما داشته باشد.

پدر من بر اثر سکته فلج شد و سپس مرد. کاش من چیزی در باره این نوع کمک های اولیه می دانستم .
هنگامی که حمله صورت می گیرد مویرگها به تدریج در مغز پاره می شوند.

هنگامی که سکته اتفاق می افتد، آرامش خود را حفظ کنید. مهم نیست قربانی کجاست . او را حرکت ندهید چون مویرگهایش پاره خواهند شد. برای جلوگیری از سقوط قربانی ، کمکش کنید تا بنشیند سپس می توانید حجامت را شروع کنید. اگر در خانه یک سرنگ تزریقی داشته باشید خیلی عالی می شود. در غیر این صورت یک سوزن خیاطی یا یک سنجاق صاف هم خوب است.

1- سوزن یا سنجاق را روی آتش استریل کنید بعد با آن سر هر 10 انگشت مریض را خراش دهید.
2- این طب سوزنی نیست فقط یک خراش یک میلی متری است روی سر انگشتان.
3- خراش بدهید تا خون خارج شود.
4- اگر خون خارج نشد، با انگشت خودتان سر انگشت مریض را فشار دهید.
5- وقتی از هر 10 انگشت خون خارج شد چند دقیقه صبر کنید تا بیمار هشیاری خود را باز یابد.
6- اگر دهان قربانی کج شد لاله گوشهایش را آنقدر بکشید تا سرخ شوند.
7- بعد هر لاله گوش را دو بار بخراشید تا از هر کدام دو قطره خون خارج شود.

بعد از چند دقیقه قربانی باید هشیاری خود را بدست بیاورد.
منتظر بمانید تا بیمار دوباره وضعیت طبیعی خود را بدون هر گونه علامت غیر عادی به دست بیاورد. سپس او را به بیمارستان برسانید.
حرکت سریع آمبولانس در راه بیمارستان و افتادن در دست اندازها با عث پارگی مویرگها می شود.

من در باره نجات زندگی با حجامت از یک دکتر سنتی چینی به نام "ها بو تینگ" که در سون جیوک زندگی می کند آموختم. بعلاوه من در این زمینه تجربه عملی دارم. پس می توانم بگویم که این روش صد در صد موثر است.

در سال 1979 من در کالج "فور گاپ " در " تای چونگ" تدریس می کردم . یک روز بعد از ظهر مشغول تدریس بودم که ناگهان یک معلم دیگر نفس نفس زنان وارد کلاس شد و گفت : " خانم لیو عجله کن بیا ، سوپروایزر ما سکته کرده است." من فورا به طبقه سوم رفتم و دیدم آقای "چن فو تی ین" سوپروایزر ما همه علائم سکته را دارد: رنگ پریدگی، اختلال در تکلم و کج شدن دهان.

فوراً ا ز یکی از دانشجویان خواستم تا از داروخانه بیرون مدرسه یک سرنگ بخرد تا با آن سر انگشتان آقای چن را خراش بدهم. وقتی ازهمه ده انگشتش قطرات خون ( اندازه یک نخود) خارج شد، رنگ به چهره آقای چن و روح به چشمانش بازگشت . ولی دهانش هنوز کج مانده بود. پس گوشهایش را کشیدم تا پر ا ز خون شدند وقتی کاملا سرخ شدند، لاله گوش راستش را دو بارخراش دادم تا دو قطره خون خارج شود. وقتی از هرلاله گوشش دو قطره خون خارج شد ، یک معجزه رخ داد. در عرض 3-5 دقیقه شکل دهانش به حالت طبیعی خود برگشت و تکلمش هم روان و واضح شد. او را گذاشتیم تا یک مدت استراحت کند و یک فنجان چای داغ هم دادیم بعد کمکش کردیم تا از پله ها پایین برود. او را به بیمارستان "وی واه" رساندیم. یک شب در بیمارستان بستری شد و روز بعد برای تدریس به مدرسه بازگشت . همه چیز به حالت نرمال در آمد.

به طور معمول قربانیان سکته از پارگی جبران ناپذیر مویرگها در راه بیمارستان رنج می برند. در نتیجه این گونه بیماران هرگز بهبود نمی یابند.

بنابراین ، سکته دومین علت مرگ است. اگر کسی خوش شانس باشد، زنده می ماند ولی ممکن است تا آخر عمر فلج بماند.
این اتفاق وحشتناکی است که در زندگی می تواند رخ دهد.

اگر همه ما این روش حجامت را به خاطر داشته باشیم و به سرعت پروسه نجات زندگی را شروع کنیم قربانیان دوباره احیا شده و صد در صد حالت عادی خود را به دست خواهند آورد.

اگر ممکن است لطفاٌ این متن را پس از مطالعه به دیگران فوروارد کنید . شاید به نجات زندگی یک نفر کمک کند.

شخصیت شناسی از روی میوه ها

بگوکدومو بیشتر دوست داری تا شخصیتتو از روش بفهمی.

پرتقال ـ سیب ـ موز ـ نارگیل ـ آناناس ـ انبه ـ گیلاس ـ

انگور سیاه ـ هلو ـ گلابی

ادامه مطلب ...

اسلامی کردن کتب علوم انسانی!

سه ماه ، نه 2 ماه و 4 روز است (یاد مرحوم هدایت به خیر ) که شروع کرده ام به مطالعه  در زمینه جغرافیا و برنامه ریزی شهری . درست است که بهتر است کار و رشته آدم هیچ ربطی بهم نداشته باشد ، حداقل حسن آن این است که وقتی یک مدیر گاگول (بلانسبت مدیرانی که این مطلب را می خوانند) توی جلسه نشسته است و شر و ور می بافد اولا چون ما هم چیزی نمی فهمیم رنج نمی بریم ! ثانیا ناغافل یک متلک به مدیر نمی پرانیم تا عواقب آن باعث شود تا از این شهر به آن شهر و از این اداره به آن اداره آواره شویم.

ولی از یک طرف دیگر که به مسئله نگاه می کنم میبینم خودم یک عمر غر زدم که هیچ کس سر جای خودش نیست و امثال و ذالک و لذا برای اینکه رطب خورده نباشم شروع کردم به مطالعه در زمینه برنامه ریزی و مدیریت جوامع شهری .

برنامه ریزی شهری یکی از گرایش های جغرافیا است و زیر مجموعه علوم انسانی راستش انتظار نداشتم زیر مجموعه علوم انسانی باشد ولی خوب برای اداره یک شهر باید جدای از معماری و عمران ( و شاید بیشتر از آنها ) باید جامعه شناسی ، روان شناسی ، اقتصاد و حتی فلسفه بدانی . خلاصه یک آش شله قلمکاری است که نگو.

مشکل از آنجا بغرنج تر می شود که ما در ایران تکنولوژی ( شناخت روش ) نداریم و کلهم اجمعین دانش را وارد کرده حتی زرورقش را هم عوض نمی کنیم و به خورد محصلین و دانشجویان بینوا می دهیم . اصلامعلوم نیست کاربرد این دانش وارداتی چیست ؟ بومی کردن هم که قربانش بروم احتمالا یک چیزی می شود مثل پی کی و آردی (RDi = مخفف ریده مال داخلی ایران !) 

(از بانوان محترمی که این مطلب را می خوانند پیشاپیش عذر می خواهم خون که به جوش می آید آنهم در این هوای سرد ادب یک مقداری کمرنگ می شود ! )

بعد در این حول و ولا طرح اسلامی کردن کتب علوم انسانی آغاز می شود . نه اینکه بخواهم این طرح را نقض کنم علمی که بخواهد بنیانهای مذهبی جامعه را هدف بگیرد همان بهتر که نباشد ولی اینکار خیلی خطیر است و بیشتر به یک جراحی ظریف و حساس شبیه است. اگر تیغ دست یک بیطار بیکله باشد ممکن است چشم که هیچ مخچه طرف را هم  درسته دربیاورد بیاندازد دور !

یکی از کتابهایی که با این سبک تصحیص شده در چاپ نود و توسط سمت (سازمان مطالعه و تدوین کتب دانشگاهی ) را می خواندم در جای جای  این کتاب به بهانه های مختلف به آمریکا توپ  و تشر می زند که سرشار از تباهی هست  و چنین و چنان کرده بعد که مطالب کتاب را عمیقتر مطالعه می کنید می بینید بهترین طرح ها را برای مهار  رشد شهرهای بزرگ همین آمریکای جنایتکار می دهد ! یا نظریا ت سوسیالیسم و مارکس و امثال ذالک

وقتی می خواهید در مورد فروکاست اجتماعی مطاله کنید باید بروید سراغ فوئر باخ و چون مارکس خیلی تحت تاثیر این باخ بوده و مارکس هم آدم بدی است پس یک جوری باید زیر|آب این فوئر باخ را زد!

یکی از دوستان در وبسایتش نوشته بود با کامپیوتر نمی شود سالاد درست کرد ! حرف حکیمانه ای بود و مدتها بود که من جمله ای به این زیبایی و محکمی نشنیده بودم حالا اینجا هم داستان همین است. حتی شما در مطالب مذهبی هم که مطالعه کنید می بینید شیطان لعین هم گاهی پیامبران خدا را نصیحت می کند ! اینکه یک نظام سیاسی کلا مورد قبول ما نباشد که دلیل نمی شود تمام دستاوره های علمی آن را ندیده بگیریم مگر رسول خدا وقتی فرمود به دنبال علم بروید حتی در چین ! این چینی های چشم بادامی مسلمان و شیعه بودند ؟

وقتی اینطوری با مسائل برخورد می شود دانشجوی ما به جای آگاه شدن جذب اندیشه های ناصواب می شود.

خود من تا یکی دو ماه دیگر احتمالا یک سوسیال دموکرات دوآتشه خواهم شد!!!

ادامه مطلب ...

انتظار

((و من مثل کودکی گم شده در هیاهوی بازار
بغض کرده ام
تا کسی ترس مرا نبیند))
زیر چشمی به رهگذاران پر شتاب بازار می نگرم
و جستجوی تو در هر چشم
و قلب بینوایی که هر ان فرو میریزد شاید تو آمده باشی
یک جرعه شراب تلخ
به یاد تو
به نام تو

و به سلامتی تو


قسمت اول از دوست خوبم امیر سربی

تاخیر

دیروز به همراه یکی از دوستان رفتم تا شیر و چند چیز دیگر برای خانه بخرم سر راه جلوی یکی از این گاری های میوه ایستادم ، پیاده شدم و یک پلاستیک سیب و یک پلاستیک هم پرتقال برداشتم وقتی داشتم حساب می کردم دیدم پیر مرد زیر لب دارد چیزی می گوید دقت کردم دیدم دارد فحش می دهد! تعجب کردم گفتم بله ! با من هستید ؟ با خجالت و دستپاچگی گفت : نه نه ببخشید آقا اعصابم خیلی خراب بود ! گفتم : چرا؟ گفت : امروز چندم است آقا ؟ گفتم از ماه روز 8 محرم از برج سیزدهم.

گفت : خوب مگر این یارانه های وامانده را قبل از دوازدهم نمی ریزن؟

گفتم یارانه؟

گفت : بله آقا ، پسرم چند روز است که پول می خواهد وعده دادم که یارانه ها را که بریزند به تو میدهم الان دوروز است منتظرم و نریخته اند ! امروز باور می کنید 10 دفعه از همسایه ها خواهش کردم مواظب گاری من باشند تا بروم بانک ! فردا و پس فردا هم تعطیل است دو روز آخر هفته هم که تهرانی ها لابد پی عشق و حالشان هستند فکر نکنم زود تر از شنبه بریزند!!

پسرم عصر کلی سرو صدا کرد و قهر کرد و حالا خدا میداند کدام گوری رفته!

گفتم شما که کاسب هستی وضعتان خوب است!

نگاه ملامت باری انداخت که از خجالت آب شدم. گفت پسر جان تو بدنیا نیامده بودی من سرخیابان میوه میفروختم حالا به این سن و سال پیرو مریض توی این هوای سرد باید سر خیابان بایستم با مردم سرو کله بزن با ماموران شهرداری سرو کله بزن تمام این میوه ها قرض است به میدون دارها هرچه خراب و دور ریختنی می شود سهم زن و بچه بیچاره من است. حالا دولت دو قرون پول صدقه سری می دهد به این نکبتی ما اگر قست وام را یک روز دیرتر بدهیم جریمه می شویم و به ضامن های ما زنگ میزنند و آبروی ما را می برند آنوقت این پول که حق ما هست را هر وقت دوست دارند می دهند !

تازه همسایه ها اول می گفتند قرار است سه برابر بشود حالا می گویند می خواهند قطع کنند ! آخر مگر ما مسخره ایم!

دوستم که حوصله اش سر رفته بود آستین من را کشید و گفت پدر جان بحث سیاسی نکن ما همینطوری دردسر داریم !

خدا  حافظی کردیم و راه افتادیم دوستم گفت : سر ما را برد تو را هم اگر نمی کشیدم تا صبح پای صحبتش می نشستی!

گفتم من وقتی یک بلوچ فقیر میبینم مخصوصا اگر پیرو از کار افتاده باشد از خودم بدم می آید . فکر می کنم بدبختی او تقصیر من است. دوستم گفت لازم نیست برای اینها دل بسوزانی این ها در طول تاریخ خون به دل علی (ع)  و اولاد علی (ع)  کرده اند! گفتم گنه کرد در بلخ آهنگری ... این پیرمرد بدبخت چه هیزم تری به اولاد علی (ع) فروخته ؟

گفت همین ها پشت سر اون مولوی های جنایتکار می ایستند و حمایتشان می کنند . اینها آب نمی بینند وگرنه سر منوتو رو زیر آب می کردند ! همین امشب اگر مولویشان فتوای جهاد داده بود همین پیر مرد بدبخت سر تو را کنار همین خیابان مثل بز می برید!

عکس آن طفل معصومی که پارسال توی چابهار کشته شد را دیده ای ؟ دور از جان همسن پسر کوچک تو بود . جای پدر آن بچه بودی برای این وهابی ها دلسوزی نمی کردی .

حوصله ادامه این بحث را نداشتم به خودم گفتم هر کس تاوان اعمال خودش را می دهد بعد زیر لب زمزمه کردم اما ظلم هست.

رطب خورده

یادم هست وقتی کوچک بودم پدرم میگفتند : رطب خورده منع رطب کی کند!

و معمولا این جمله را برای این می گویند که کسی که خود کاری انجام می دهد دیگران را از انجام آن منع نکند اما گاهی عکس موضوع اتفاق می افتد گاهی ما دیگران را از انجام کاری منع می کنیم و بعد خودمان آن را انجام می دهیم حالا اگر بد انجام شود می شود شرمندگی مضاعف!

قبل از اینکه داد بزنید که چرا جفنگ می نویسی باید بگویم من یک عمر همه را از خواندن فلسفه نهی کردم !

حالا خودم شروع کرده ام به خواندن فلسفه ! آنهم فلسفه جغرافیا !!

حالا اگر تا چند روز آتی سر به کوه و بیابان گذاشتم حلال کنید!

غروب پنجشنبه

اشک گرم و خلوت سرد مرا نادیده ای                تا بدانی اینقدر ها هم شکیبا نیستم


دوباره عصر پنجشنبه رسیده و سخت دلم گرفته

دست خودم نیست

سخت دلتنگم        


افراط و تفریط

دیروز نزدیک غروب یک بلوچ را دیدم که توی پیاده رو مشغول نماز بود صدای قرآن قبل از اذان می آمد !به خودم گفتم ما آنقدر نماز را دیر می خوانیم که نزدیک است قضا شود ، اینها هنوز وقت داخل نشده می خوانند!

همین افراط و تفریط هاست که هیچ کدام به جایی نمی رسیم!!

شکارچی گوزن

نمی دانم فیلم شکارچی گوزن The Deer Hunter (1978)  مایکل سیمونو رو دیده اید یا نه با بازی درخشان رابرت دنیرو

داستان از این قرار است که سه جوان شوخ و شنگ آمریکایی برای جنگ به ویتنام می روند و در آنجا اسیر ویتنامی ها می شوند بعد متوجه می شوند سربازان ویتنامی یک بازی جالب دارند به نام رولت روسی !

این بازی که در حقیقت یک نوع قمار سر زندگی است به این صورت است که یک عدد رولور که 6 عدد فشنگ می خورد را می آورند و فشنگهایش را خالی می کنند بعد یک عدد فشنگ در مخزن تفنگ قرار می دهند و مخزن را در حالی که به سرعت می چرخد می بندند بعد سر لوله اسلحه را روی شقیقه می گذارند و شلیک می کنند !

در این حالت احتمال اینکه گلوله شلیک شود و طبعتا فرد کشته شود یک ششم می باشد(تقریبا 17درصد)

بعد مبلغ شرط بالاتر می رود و 2 فشنگ داخل مخزن چرخان تفنگ قرارداده می شود و در این حالت شانس کشته شدن فرد می شود یک سوم (33 درصد) و بعد 3 فشنگ و 50 درصد!

خلاصه دوستان آمریکایی ما به دست ویتنامی ها اسیر می شوند و توسط آنها به شدت آزار و اذیت می شوند تا حدی که یکی از سربازان آمریکایی پیشنهاد می کند تا وارد بازی رولت روسی با سربازان ویتنامی شود!

دوستانش هم با ترس و لرز قبول می کنند و قمار زندگی آغاز می شود آنها با یک گلوله شروع می کنند و شرط را بالاتر می برند سعیشان این است که گلوله های بیشتری داشته باشند در در آخرین مرحله به جای بازی به سمت سربازان ویتنامی شلیک کنند اما رسیدن به مرحله 3 فشنگ بسیار سخت است این تلاش برای فرار می تواند یک خودکشی آنی باشد و فشار شدید ناشی از آن تعادل روانی یکی از این سه نفر را بهم می زند.

بعد ها این سه از هم جدا می شوند دو تا از دوستان به آمریکا بر می گردند ولی دیگر آن شور و حال گذشته را ندارند جنگ مخوف ویتنام آنها را خرد کرده است دوست دیگر بر نمی گردد . دو دوست در جستجویش به ویتنام می روند و او را در یک بار در ویتنام پیدا می کنند که مشغول رولت روسی است .

فشار شدید روانی و نزدیکی به مرگ او را دچار جنون کرده است مدام لوله اسلحه را به سمت شقیقه اش می گیرد و هر بار که شلیک می کند و گلوله ای شلیک نمی شود او مست از پیروزی گویی دوباره خود را پیدا می کند تا اینکه بلاخره بدشانسی می آورد و گلوله مغزش را متلاشی می کند.

گاهی رفتارهای ما و شاید مسئولان ما شبیه به همین بازی است .گاهی در یک ماجرای اشتباه فرو می رویم و هربار که شانس می آوریم  مست و مغرور خودمان را سرور عالم می دانیم.

اما یک روزی گلوله در جای خودش قرار خواهد گرفت و ما باید  تاوان رفتارهای دیوانه وارمان را بدهیم.

ادامه مطلب ...

دموکلس هم زیر شمشیر بود!

از مدتها پیش اینطرف و آنطرف میشنیدم که میگفتند فلانی مثل شمشیر دموکلس بالای سرم ایستاده !

همیشه خیال می کردم دموکلس زورگویی بوده و مثل همه زورگویان تاریخ به مردم ستم میکرده و کینه و نفرتی که از همه مستبدان تاریخ داشتم شامل حال این هم میشد تا اینکه یک نویسنده طنز من رو از اشتباه در آورد.

میگن در زمانهای قدیم در یک سرزمین یک حاکم مستبد حکومت میکرده . یه روز بهش میگن چه نشستی که فقر و فساد و اعتیاد کشور رو برداشته ! فساد اخلاقی و مالی اطرافیانتم که روز به روز بیشتر میشه عن قریب صبر مردم تموم میشه و میرزیند و تورو از تخت میکشن پایین !1

شاه با وحشت مشاورانشو احظار میکنه و میگه یه فکری بکنید اینهمه حیف نون دور خودم جمع کردم از مردم پابرهنه زدم دادم شماها برای یه همچین روزی !

مشاورا گفتن آخه اعلی حضرت خزانه که خالیه ! یا دزدیدن ! یا خرج ماست مالی گند کارهای حضرات شده !! یا دادیم به گدا گشنه های دنیا که هرجا میریم  برامون کف و سوت بزنند !!!  اینقدر خرجها بالا رفته که جایی برای مشکلات مردم نمونده!!!

شاه گفت من کاری ندارم یا یه فکری می کنید یا همتونو به اتهام جاسوسی برای دشمن بازداشت و اعدام می کنم!

اینو که گفت یکی از مشاورها گفت Oreka  (فهمیدم) باید یک دشمن خارجی درست کنیم و به مردم بگیم که کافیه خللی در وحدت ملی شما ایجاد بشه تا دشمن بریزه خاک پاک ما رو توبره کنه!

از قضا این کلک گرفت و در جا انداختن این تئوری اصحاب رسانه  که (همانطور که یکی از ارکان دموکراسی هستند ) یکی از پایه های فاشیسم هم به حساب میان سخت تلاش کردند تا خطر حمله قریب الوقوع دشمن رو تو کت مردم کنند.

یکی از کسانی که خیلی زحمت کشید شاعر و نویسنده توانا جناب دموکلس بود دموکلس تا جایی پیش رفت که گوی سبقت رو از خود شاه هم ربوده بود و شاه دید که آش شور شده و تصمیم گرفت  که گوش مالی به دموکلس بده لذا یک ضیافت معاویه پسند ترتیب داد و اصحاب رسانه رو دعوت کرد و مورد تفقد قرار داد در صدر مجلس هم جناب دموکلس با ردای زربفت نشسته بود و برای شاه خوشمزگی می کرد و مدیحه سرایی و فقط کم مانده بود که پروردگار عالم را به نوکری شاه منصوب کند!

نوکرها آمدند و به دست هرکدام یک گیلاس شراب دادند تا بسلامتی شاه بنوشند .

همین که دموکلس گیلاس مشروبش را سرکشید دید بالای سرش یک شمشیر (از این شمشیر های صلیبی سنگین) از چند تار مو آویزان است!

دموکلس نمی توانست از وحشت چشم از نوک شمشیر بردارد هر آن ممکن بود تار موبشکند و مغز دموکلس شکافته شود!

لحظه های ترس و وحشت دموکلس شد لحظه تفریح شاه

 شاه در آنروز به دموکلس و همه تاریخ آموخت که استبداد مانند شمشیری بالای سر همه آویخته است و هیچ کس حتی حامیان استبداد از گزند آن در امان نیستند  .

حدیثی از رسول خدا (ص) نقل شده که فرمودند هر کس از ستمگری دفاع کند نخواهد مرد تا خود به ظلم آن ستمگر دچار شود.

شاه مرده ، دموکلس هم مرده ، اما آن شمشیر همچنان آویزان مانده!

پرنده کوچک

Hey little bird Wake up your house is on fire

your children alone

هی پرنده کوچک بیدار شو ، خانه ات آتش گرفته ، بچه هایت تنها هستند.


نمی دانم فیلم Down By Law  ( پست شده توسط قانون!) ساخته جیم جارموش را دیده اید.

اول فیلم شعر بالا را مدام می خواند و می خواند با صدایی رگه دار که انگار تمامی ندارد حالت شخصی را دارد که بر خودرو بی ترمزی سوار است و با سرعت به طرف فاجعه می رود.

این شده حالت این روزهای من !