عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

یه عکس “منتشر نشده” از حمام زنانه!

یه عکس “منتشر نشده” از حمام زنانه!





اگه بالای 18 نیستی  به ادامه مطلب نرو اااااااااا

ادامه مطلب ...

همه چیز درباره عقده حقارت

آیا من عقده حقارت دارم یا …

یکی از عقده‌هایی که از جهت واکنش‌های رفتاری و علمی دارای دو گونه تاثیر مثبت و منفی می‌باشد، عقده حقارت است که در اثر عوامل و انگیزه‌های گوناگون در روان انسانها بوجود می‌آید. پیاژه در این‌باره می‌گوید: به نظر روان‌شناسان هیچ مرد یا زنی نمی‌تواند بطور کامل از عدم تعادلی که منجر به نشانه‌های روانی عقده حقارت می‌شود، فرار کند. ولی این عدم تعادل گاه رسیدن به موفقیت‌های بزرگ را سبب می‌شود. در واقع بعضی پیروزی‌ها را ممکن است نتوان بدون محرک قوی احساس حقارت بدست آورد.
ادامه مطلب ...

هرگز جا نزنید !!!! ...

در 30 سالگی کارش را از دست داد
.
در 32 سالگی در یک دادگاه حقوق شکست خورد
.
در 34 سالگی مجددا ور شکست شد
.
در 35 سالگی که رسید، عشق دوران کودکی اش را از دست داد
.
در 36 سالگی دچار اختلال اعصاب شد
.
در 38 سالگی در انتخابات شکست خورد
.
در 48،46،44 سالگی باز در انتخابات کنگره شکست خورد
.
به 55 سالگی که رسید هنوز نتوانست سناتور ایالت شود
.
در 58 سالگی مجددا سناتور نشد
.
در 60 سالگی به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد
.
نام او آبراهام لینکلن بود
.
جا نزد
.
هرگز جا نزنید
.
بازندگان آنهایی هستند که جا زدند.

دفاع جالب آقای شهردار از تاریخی ترین تصمیم مسئولان شهرداری بیرجن

دفاع جالب آقای شهردار از تاریخی ترین تصمیم مسئولان شهرداری بیرجند در 32 سال اخیر!

شهردار بیرجند چندی پیش در گفتگو با یک نشریه محلی دفاع جالبی از شاهکار کارشناسانه ترین تصمیم همکارانش در طول 32 سال اخیر در مدیریت شهری بیرجند کرد

به گزارش کاج نیوز در بخشی از مصاحبه جالب شهردار بیرجند با این نشریه وی در پاسخ به سوالی در خصوص بدبین شدن مردم نسبت به برخی تصمیمات مدیران شهری بیرجند مانند نصب پل عابر پیاده برقی و اوراق کردن آن بعد از سه سال جواب جالبی داد

وی در پاسخ گفته است:چه موقع می فهمیم این پل زاید است همین استقبال کم مردم از آن هست عرض کم خیابان،ترافیک کنترل نشده در میدان و ...باعث شد مردم از پل استفاده نکنند پس به این نتیجه رسیدیم که نیازی به این پل نیست(!)

ادامه مطلب ...

ترفند مسدود کردن گوشی دزدیده شده

برای چک کردن شماره سریال موبایل خود، کلید های زیر را به ترتیب فشار دهید: * # ۰ ۶ # یک کد دیجیتالی روی صفحه نمایش ظاهر می شود. این شماره مختص دستگاه شما است. این شماره را یادداشت کنید و در جایی امن نگه دارید. هنگامیکه موبایل شما دزدیده می شود، شما می توانید به پشتیبان شبکه خود تماس بگیرید و این کد را به آنها بدهید.
سپس آنها قادر خواهند بود دستگاه شما را مسدود کنند حتی اگر دزدها SIM کارت را عوض کرده باشند. تلفن شما کاملاً غیرقابل استفاده خواهد شد.
شما ممکن است نتوانید موبایل خود را بازپس گیرید، اما حداقل می دانید کسیکه آنرا دزدیده است دیگر نمی
تواند از آن استفاده کند یا آنرا بفروشد. اگر هر کسی این کار را بکند، دیگر دزدیدن موبایل هیچ فایده ای نخواهد داشت.

کل کل شاعران !!!! ...

کل کل شاعران !!!! ...

اتفاقی چشمم به یه مطلبی خورد که خیلی خوندنی و جالب بود، گفتم واسه بقیه هم بفرستم
یه جور کل کل شاعرانه ست که شاعرا جواب همدیگه رو دادن با شعراشون بخونی ضرر نمی کنی :


شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
ادامه مطلب ...

کسی سوالی نداره؟! ! ...

کسی سوالی نداره؟! ! ... 

از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید
از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.
هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند.
هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که...
برم پای تخته زنگ می‌خورد.
هر صفحه‌ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می‌پرسید.
این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!
تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم،
اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده
بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت
چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.
بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون،
منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره!
خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما
و الان هم استاد شمام! کسی سوالی نداره!؟