عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

Someone like us

ما ادمایی که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشیم ؛

نه کسی از کنارمون بره

 حوصله داریم نازشو بخریم که برگرده !

ما بی احساس نیستیم .

ما بی معرفتو نا مرد نیستیم !

یه زمانی

 یه کسایی وارد زندگیمون شدن ،

 که یه سری بــــاورامونو از بین بـــردن .

فقط باید یکی باشه بفهمه مارو ؛

یکی باشه از ما .

از جنس خودمون ...

Teacher

توی سالن انتظار دندانپزشکی نشسته بود


توی فکر بود


انگار زیر لب با خودش حرف می زد


موبایلش که زنگ زد از جا پرید


شروع کرد به حرف زدن


انگار با شوهر یا بچه اش صحبت می کرد


می گفت : صحبت کردم ولی بیمه طلایی فرهنگیان 200 تومن بیشتر نیست!


این ظاهرا بیشتر درمیاد


فکر نمی کردم اینقدر بشه


گفتم کلا 150 بیشتر نمی شه ولی میگن فقط روکش 180 عصب کشی و عکس و


پانسمان و


یه چیزای دیگه که نفهمیدم چی هم هست...


بقیه اش را گوش ندادم


بیشتر به ظاهر آشفته اش نگاه می کردم


200 هزار تومان بیمه طلایی فرهنگیان !


اینکار کمک به یک معلم  نیست


اینکار تحقیر کردن آدمی است که کاری بینهایت مهم انجام می دهد


از خودم بدم آمده بود


من


منی که مهره ای کوچک در این سیستم غلط هستم


برای این انسان شریف چه می توانستم بکنم


به صورت چروک خورده و دستهایش نگاه می کردم


کشوری که وضع معلمش این باشد کی درست خواهد شد ...

Are you OK

غصه قابل فراموشی یا تبدیل به غیر نیست .


مثل مزه ایست


که اگر یکبار رفت لای دندان هایت ‌،


دیگر فراموشش نخواهی کرد


غصه مثل وقتی نیست که سرت را محکم می‌کوبی گوشه پنجره ‌،


مثل وقتی نیست


که پاهایت را میگذاری روی شیشه های شکسته ی روی زمین


و خون جاری می شود .


تمام این ها


با یک پماد و قدری دقت خوب میشوند


و دیگر تکرار نمی شوند


اما غصه ‌،


غصه ی تنها بودن ‌،


غصه ی دیده نشدن ‌،


غصه ی فهمیده نشدن ‌،


نه خوب می‌شود


نه راحتت می‌گذارد ...


مثل وقتی که


بزرگترین آرزویت اینست که کسی از راه برسد


و از ته دل بپرسد :


خوبی ؟


راستی ‌،تو خوبی ؟

imperturbable


هیچ کس متوجه نمی شود

که برخی از افراد

چه عذابی را تحمل می کنند
 
تا ارام و خونسرد به نظر بیایند...

 

wake

این روزها یکریز پنجشنبه اند


و من لابلای خاطراتت خودم را به خواب زده ام


خوابی سنگین که دیگر دارد آزار دهنده می شود


خسته کننده می شود


گاهی دلم می خواهد کسی بیاد محکم بزند توی گوشم و بیدارم کند


تو راست می گفتی


من خیالبافم


فانتزی ام


یک شوالیه فانتزی مثل دن کیشوت


بیدار شدن برایم سخت و درد ناک بود


از ظهر آنقدر فریاد زده ام که حالا صدایم در نمی آید


بازنویسی اضمحلال را شروع کرده ام


نوشته های پراکنده راه دشوار دموکراسی را پاک کرده ام و


تک نوشته هایش را امشب یا فردا می سوزانم


ذهنم کند شده دستهایم هم


مدتهاست کتاب دلچسبی نخوانده ام


این وسواس کشنده نمی گذارد ور نه اضمحلال را هم رها می کردم


باید برای سازم جایی پیدا کنم



Grumble

گفته بودی : اگر من نباشم تو شاعر تر می شوی !


می گویم : اینطور نیست ، تو نیستی و من از پس نوشتن یک انشای ساده بر نمی آیم


امروز دوستی می گفت : خودت را در آینه دیده ای ؟ همیشه گرفته ای و بی حوصله


با خود فکر می کردم اینهمه سال بدون تو چطور زندگی کردم ؟


دنیا کثافت تر از قبل شده یا من شکننده تر


امشب باز تو نبودی


دوباره پروانه های سیاه را نگاه کردم


و اینگرید


عاشق شد


رها کرد


رها شد


و خودش را کشت


واسطه نیار به عزتت خمارم


حوصله هیچ کسی رو ندارم ...

To You With Love

مهربان من!

پیش از تو چیزهای زیادی از مرگ می دانستم

چیزهای زیادی از عشق...

با این حال

نمی توانم باور کنم

کسی آرام بیاید

آرام کنارم بنشیند

آرام دیوانه ام کند

وقتی به هیچ آرامشی عادت نخواهم کرد

گرچه می دانم

تو دیوانگی را، در جایی دیگر

بیرون از جغرافیای شعر آموخته ای

و همچون اله ای اساطیری

اندوه کودکانه ام را

از بلوغ چشمانم

در می یابی

یکی از این روزها

دستانم را سخت می فشاری

و تمام بادبادکهای دیوانه را رها خواهی کرد

روزی که پروانه های سیاه

آزادانه در پارکها گردش کنند

و من و تو برای گربه های غمگین

غذا ببریم

می دانم

می شود

یکی از همین  روزها ...

Politeness

می دانی چقدر« دلم برایت تنگ شده دیوونه!» با

« دلم برایت تنگ شده » ‌فرق دارد؟؟

فقط شیطنتش نیست که لذت بخشش می کند، 

انگار آدم می خواهد مهربان بودنش را،

خوب بودنش را پشت این بد و بیراه ها پنهان کند.

انگار یک جورایی خجالت می کشد و

این خجالت چه دوست داشتنی ترش می کند.

 فقط هم این نیست. گاهی وقت ها کلمه های معمولی جواب نمی دهند. هیچ جوری نمی شود به یکی بگویی:« دوستت دارم»! لوس است. دست مالی شده است. کم است.

باید بگویی: «زهر مار !» تا بفهمد.

بفهمد عاصی ات کرده.مستاصل شده ای بس که خوب است و فوق العاده است و بس که می خواهی اش. بفهمد دلت می خواهد سرت را بکوبی به دیوار. دلت می خواهد داد بزنی. بمیری.

 آدم های باهوش بی ادب اند؟ یادت هست گفتی من وقتی اعصاب ندارم بی ادبم

نه. آدم های باهوش به همه چیز چنگ میزنند برای بهتر فهمیدن. برای بهتر فهماندن. اصلاً « ادب» یعنی رعایت کردن حد هر چیز.

من را هم که می دانی... هیچ چیز برایم « حد» ی ندارد!!

Mother

 

به بهشت نخواهم رفت


     اگر 


          مادرم آنجا نباشد

                          (حسین پناهی)



 

پینوشت: صد سال تنهایی را خوانده ای ، من همان پسر سرکش خانواده بودم که تمام عمر دل مادرم را لرزاندم . حالا ...

Captive

امروز عصر بچه ها را بردم مجتمع تفریحی براسان (به زبان بلوچی یعنی برادران)

یک باغ وحش کوچک داشتند ، بچه ها کلی از دیدن حیوانات ذوق کرده بودند

یکی از این حیوانات یک خرس بود.

داخل قفس برایش یک استخر ساخته بودند و خرس مدام روی لبه راه می رفت بدون توقف

نزدیکش ایستادم و به چشمهایش نگاه کردم

دلزدگیش را می شد دید با نفرت نگاه می کرد و با بی حوصلگی و دیوانه وار فقط روی لبه دیوار استخر راه می رفت

خیلی عجیب بود

انگار خودم را می دیدم توی این دنیا


Grief

دوباره شب شد

میخهای خیمه اش را می کوبد

بر روح خسته و دردمند من

.

.

رختخوابی دونفره

و یک جفت چشم

که تنها به سقف خیره می شوند

.

.

صدای تیک تاک ساعت

موسیقی دردناکی که کهنه نمی شود

تمام نمی شود

شبی کشدار

مانند شب های منحوس بیمارستان

بوی الکل

صدای ناله همسایه

.

.

سنگین ترین جای دنیا

جایی است در قفسه سینه ام

جایی که زمانی لانه قناری ها بود

.

.

چشمانم

ساعت آبی شده اند

هر ثانیه یک قطره

آرام

بی صدا

بدون تیک و تاک

.

.

نسبیت هم نخوانده باشی

می دانی،

اندوه  که می آید

زمان کش می اید

 مکان تنگتر می شود

وفاصله ها

نامفهوم تر

اندوه که می آید

فلسفه هایم کم رنگ می شوند

وفقط یک صداست که می شنوم

((تو را می خواهم ، تمام تورا ، الان ))




Private

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

Blazing

سردت است؟

دستانت را دراز کن

نمی بینی آتش گرفته ام


سرمایی که درونت نفوذ کرده را

 به دستان من بسپار


شاید بتوانم

 اندکی از آتش درونم را

با تو قسمت کنم

من تو را در کنارم می خواهم

گرم و آتشین

مثل همیشه

بی هراس رفتن

نگذار سرمای خیابان های شلوغ

تو را از من دور کند

زودتر خوب شو

مانند همه ی روزها

به تو نیاز دارم

صبر خواهم کرد

منتظر خواهم ماند

دعا خواهم کرد

و همچنان دوستت خواهم داشت...

soleness

همه رفته اند

موسیقی آغاز شده

.

من لحظه به لحظه خالی تر می شوم

از هر چه غیر تو

.

راحت باش

پاهایت را دراز کن

.

حالا فقط تو در قلب من مانده ای

Distance

سعی می کنم
با تمام توان
تا نباشم آن چیزی که هستم
یا حداقل
در یک همذات پنداری
یا یک مستی
یک نشئگی
یا توهم
یا کم کمش در سرگیجه یک سرعت بالا
کمی
فقط کمی
فاصله بگیرم
از دنیایی که مرا با تمام  توان متصل می کند به اندوه بی پایان نداشتن تو