عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

colony


آهستــــــــه

آهسته

فتــــح کردی
...
با چشمهایت

هرچـــه داشته ام را

جهــــــان من

تا ابد

مستعمره توست...

similar

دست خودمان نبود

تقصیر ما نبود

فقط

شبیه هم بودیم

و هیچ کدام، هیچ وقت

حتی در زیبا ترین شب های بارانی

این را نفهمیدیم

شباهت کافی نیست ...

Headstrong

"گــریان شده دلم … . . .

همچون پسرکی لجبـاز . . .

پا به زمین می کـــوبد و تــــو را میـــخواهد . . .

فقط “ تو ” را . ."


پینوشت : دل است دیگر فلسفه نمی فهمد ، منطق ندارد ، توضیح نمی دهد ،


            توجیه نمی شود ، دعوایش نکن


            مرامش طپیدن برای چشمهای توست ...

Delusions of a madman

فکر کن
کسی که از همه بزرگتر است
که هرچه ببخشد نه چیزی از خزانه اش کم می شود
نه دچار درد سر می شود
یک بهشت می آفریند بعد یک موجود
کلی هم برای خودش پپسی باز می کند که به به و چه چه !
بعد می گوید سیب نخور (یا گندم نخور )
بعد می خوری تورا می اندازد در برهوتی و یک عمر از این چاله به آن چاله می افتی
هرچه می کوبی به در بسته می خورد
همراهت ، همراهت نیست

عشق تو مال دیگری است

فقط حسرت و اشک و درد و نفرت و بغض و ....

تازه باید خوشت هم بیاید راضیه مرضیه هم باشی !

شده یک شطرنج که چند مهره را نداری چند مهره به صفحه چسبیده چند مهره کنترلش دستت نیست
نیشخند هم نباید بزنی

راستی مهره هفتم را دیده ای
یا من دیوانه شده ام ...

Come

بـیــا
ایـن هــوا، هـوای خوبـی اسـت

بـرای دلــتـنـگ بـودن ...

مـن بـغـض هایـمــ را

بـا روح زخمـیـم می آورمــ ،

تـو آغـوشـت را، بـا بـوسـه هایـت ...

بـگـذار دسـت کشیـدن از تــو

هـمچنـان غیـر مـمکـن بـاشـد!

بـیــــــــا ..

Symphony

زیباترین سمفونی


عاشقانه تاریخ را


با ساز دهنی برایت اجرا میکنم

فقط کمی

لبانــت را جلو بیاور...

Fortieth

مرگ آن لاله سرخ کفن خنده بروی لب بود

گرد آن آینه ها شبح فاجعه ای در شب بود

مردن شاپرکا ، کشتن قاصدکا

خبر از شومی کاری می داد

نفسش ناله غم سر میداد

او به این حرف نمی اندیشید

که کفن باید برد

و

 نفس باید داد

و به جای همه بودنها،همه دیدنها  ، لحظه ها مانده به یاد

شکل اندیشه مردن در اوست ،همه هستی او رفته به باد


او نداد که پی مردن خود ، میکشد هرچه اصالت باقی ست


مردن شاپرکا ، کشتن قاصدکا ...


پینوشت : امروز چهلمین روز درگذشت آن مرد بزرگ است ، یادش گرامی


Velvet Revolution

در این قلمرو ویران


در این سیاهی جاویدان


در این حکومت مستبدانه


تنهایی من


صدای تو


انقلابی است مخملی ...

Parallel Universe

رفتن

دعوتی است

به اسارتی در جهانی موازی

نمی دانم آنجا مثلث ها بزرگترند

یا دایره ها ...

Dedicated to You

به تو تقدیم میکنم تمام احساسات درونم را

که مشتاقانه تو را طلب می کنند

به تو تقدیم می کنم لحظه لحظه های دلتنگی ام

را که به وسعت تمام روزهای است که با تو سر کردم

وبر تو تقدیم میکنم عشق را که در تپشهای قلبم

و در اشتیاق چشمان همیشه منتظرم یافتم

این ارزشمند ترین هدیه من به توست

گوشه ای از قلبت پناهش ده

وبا خورشید مهربانی ات نگهبانش باش

همیشه در خاطرم خواهی ماند ...

transduction

شب را دوست دارم

در شب است که  در من   حلول میکنی

چون روح سرگردان وآشفته

زنی که بالا می آورد تمام آرزوهایش را  روی سینه پردرد عاشقم

و من  با تمام مردانگیم  بدوش میکشم تمام احساس زنانه ات را

خالی می شوی و آرام

و با آرامشی وصف ناپذیر در آغوش مردانه ام به خواب  میروی

و بدون انکه بدانی مرا سرشار میکنی از لذت  ذوب شدن در آغوش تبدارت

ای روح جدا مانده ام

فرو شو

به  کالبدی که سالهاست از روح دلدادگیها تهی مانده

در من فرو شو...

Fairy

امروز رفتم تفتان


گردش در روستاهای محروم بلوچستان

نشستن پای صحبت مردم

دیدن ، شنیدن و تاسف


برای استراحت رفتم اردوگاه دره گل

وسایل را می چیدم


ناگهان تو از کنارم رد شدی !

نمی دانم تو بودی یا همزاد تو !

فقط می دانم قلبم برای شاید 3 ثانیه به طور کامل ایستاد !

میخکوب شدم


بعد مانند سدی که بشکند یا فنر فشرده ای که رها شود دیوانه وار شروع به زدن کرد

طپش عشق را درون رگهایم می شنیدم شقیقه هایم در حال انفجار بود

نشستم

سرم را بین دستهایم گرفتم و تکرار کردم احمق نشو احمق نشو احمق نشو ...

امکان نداره اون اینجا باشه !


حتی جرئت نکردم به پشت سرم نگاه کنم


راستش را بگو پری

تو آنجا چه می کردی ؟ ...



Patience

امروز یکی از دوستان قدیم به دیدنم آمد


از دراویش


کلی صحبت کردیم


می گفت : قطب سراغت را گرفته 


فرموده : از این بیرجندی با نمک چه خبر ؟


گفتم : بگو نمکی نمانده هر چه هست خاکستر است .


گفت :  قطب از خدا برای تو آرامش خاطر طلب کرده


گفته به او بگو جامه درویشی جامه صبر و رضاست هر که صبر نکند مدعی است و خرقه بر او حرام!


پی نوشت 1: در حشر در بهشت چون باز کنند

                                                   صوفی طلبند و صوفیان ناز کنند


             2  : تصویر متعلق است به جناب مجذوب علیشاه (دکتر نورعلی تابنده )

                   قطب  دراویش


             3: به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

                                                جمال چهره تو حجت موجه ماست


Shelter

سخنران دارد حرف می زند


و من حالم دارد کم کم بد می شود


دلم آشوب شده


دارم بالا می آورم


بغض ، درد ، نفرت


می خواهم کفشم را در بیاورم و به طرفش پرت کنم و بگویم

                       ای تو روح هرچی آدم دروغگو ...


ولی زیر چشمی به گوشی ام نگاه می کنم کمی به عکس تو زل می زنم

بعد چند تا از اس ام اس هایت را می خوانم 

حالم کمی بهتر می شود

دلم پر می کشد به سویت

می خواهم فریاد بزنم دوستت دارم

می خواهم همه چیز را رها کنم و به سمت تو پرواز


در خیالم با تو قدم می زنم

شعر می خوانی برایم

آرام می شوم

آرام ...


با صدای جمعیت به خودم می آیم لبخندی آبکی می زنم و به سرعت صورتجلسه را امضا می کنم و از اتاق خارج می شوم تا به تو زنگ بزنم ...



Goddess

اله ونوسی


بانوی سینوسی من


"هنـوز هـم نمـی دانــم...

اینــجا کُدامـیـن فــَصـل اسـت

کــه مـن کـالْ مـانـده ام ...

و نمـی رِســــم بــه تـــو ... "