عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

shining

اخم می کند


با دقت نگاه


به محلی در عکس اشاره می کند 


 با تاسف سرش را تکان می دهد


می گویم : در این قسمت درد ندارم


می گوید : نباید هم داشته باشی ! چیزی برایت نگذاشته


درد خوب است !


درد یعنی باید برایت کاری کرد ، یعنی می توان برایت کاری کرد


وقتی درد تمام شد یعنی از دست رفته ای


می گویم : مردم هم همینطورند


آنکه درد دارد کاری می کند ، اما آنکه درد ندارد...


می خندد


فلسفه می خوانی ؟


نه ، چه ساعتی از روز است؟


من شبها شاعرم ، روزها دیوانه!


می خندد


این جوان هروقت آمد ، هرچقدر شلوغ بود بی نوبت می بینمش


دستهایم را به گرمی میفشارد


در عمق نگاه مادرانه اش


در گوشه چشمان مهربانش


چیز آشنایی مرا مجذوب می کند


انگار تکه هایی از جنون خودم را می بینم...



vision

سرگیجه دارم


چشمانم تار شده


انگار هزار لاکپشت کوچک


درون معده ام در حال به دنیا آمدن هستند!


خوابم یا بیدار


صدای باد گوشهایم را نوازش می کند


شب است


با موتورسیکلت توی یک بزرگراه


پشت سر من نشسته ای


دستهایت را دور بدنم حلقه کرده ای


نور های زرد چراغهای شهر


گرمای تنت را از پشت حس می کنم


حس می کنم چقدر خوشبختم


اما انگار چیزی اشتباه است


انگار...


انگار فقط من و تو زنده ایم

 

انگار پیاده رو با تمامی آدمهایش یخ زنده اند


پایم را آرام حرکت می دهم


این موتورسیکلت ترمز ندارد...

fall

 پاییز می آید 

حالا دیگر روزها چنان شده اند  

که دیگر لباسهای آستین کوتاه هم به داد تابستان نمی رسند 

 

همیشه یاد اول مهر دلم را می لرزاند 

ناگهان نگران می شوم 

لباسهام مرتب است 

کیفم را بسته ام 

"پاییز می آید
اما بدون بوسه های تو
طعم مهر نمی دهد... " 

 

Philosophy and disease

جمعه و شنبه را گم کرده ام 

 

هر روز که تعطیل است احتمالا جمعه است 

 

و جمعه روز بدی است 

 

روزیست که تو نیستی 

 

روزیست که سلطه مواد شیمیایی کامل می شود 

 از صبح تهوع شروع می شود تا شب 

 مدام احساس مسمومیت 

 

ذهن دیوانه ام به دوران می افتد 

 آزادش می کنم 

 بگذار هر جا می خواهد برود 

 از عرش خدا تا زیر کابینت آشپزخانه  

 

نمی دانم چرا مدام به خدا گیر می دهم  

تو می گویی جهان را آفرید و تمام  

بقیه اش را خودمان کردیم  

پس الان چکار دارد می کند 

 

جسمم روحم را کلافه کرده   

فکر می کنم احساسم افکارم و شاید حتی ایمانم را زیر گرفته ! ... 

 

وقتی یک ماده شیمیایی اینقدر ما را زیر رو می کند   

پس جایگاه عظیم روح کجاست ؟

 

راستی می شود با تغییرات شیمیایی خون عاشق شد ؟ 

یا فارغ!  

کاش زودتر خوابم ببرد و این مسمومیت لعنتی زودتر تمام شود  

روزها می روند   

تو همچنان نیستی  

و من هنوز باحسرت برنامه پروازهای فرودگاه را چک می کنم ...

autumn

از سرمای روزهای سرد و کوتاه نترس


از اندوه پیاده روهای لغزنده


دستهایت را به من بده


بهار خود منم


اگر فقط اگر


تو باشی 


با من باشی


و لبخند بزنی ...

Another day

"دلت میخواهد پیکرت را 
به فراموشی ِ چین و چروک ملحفه ها
بسپاری
چشم بدوزی به سقف
به خوابی عمیق و بی رویا بروی.
...
چه اضطراب تاریکیست 
در صبحی که به جنگ با بیداری میروی .
لابلای نفس کشیدن هایت گم میشوی
غریبگی از لایه های بوی سیگار و ادکلن گوچی
هجوم می اورد و ........
...
چه سردرگمی عجیبی ست
در صبحی که پر از بیگانگیست با زندگی ٬
دلت اینده ای که نداری میخواهد 
صورت را پنهان میکنی تا
فریاد هایت به دیوارها نرسند .
...
چه وابستگی تلخیست
در صبحی که کودکانه به پتویت چنگ می اندازی و
برای در بستر ماندن ٬
در به در بهانه ای
زندگی را ورق میزنی 
سیگاری دیگر و
سیگاری دیگر و ...
دردت هم تمام نمی شود
..."

Severe pain

"عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،


بلکه نداشتن کسی است


که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند،


و تو از او رسم محبت بیاموزی .


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه گذاشتن سدی


در برابر رودیست که از چشمانت جاریست.


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،


بلکه پنهان کردن قلبی ست


که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،


بلکه نداشتن شانه های محکمی ست


که بتوانی به آن تکیه کنی ،


و از غم زندگی برایش اشک بریزی..."

Friday

نمی دانم چشمانم باز است یا بسته

صبح

یا شب

صدای چکه های آب

ممتد

نمناک


یاد ماتریکس افتادم آنجا که عقرب مکانیکی را از شکم نیو بیرون می آورند

عقرب را درون معده ام احساس می کنم

توان بیرون کشیدنش را ندارم


سرم سنگین شده

حس می کنم دارد بدنم تکه تکه می شود

الان است که مورچه ها دست ها و پاهایم را ببرند


فکر می کنم

فکر فکر

راستی چرا میدان هیگز بر روی فوتونها اثر نکرد

فوتونها جرم ندارند

تفرق از لبه های تیز


یاد فردوس افتادم

خاطره ای دور

شهری خلوت من و ابوالفضل توی خیابان قدم می زدیم

یک نانچاکوی آبی زنجیر دار

چرخش دور دست را به ابوالفضل یاد می دادم

یک کابشن خاکستری پوشیده بودم


به پهلو غلط می زنم

یاد پل شهدای وحدت می افتم

لایی کشی روی پل

وحدت

بلوار وحدت

میدان وحدت

چهار راه وحدت

مدرسه وحدت

خود وحدت کجاست ؟


صدای ضربان قلبم را به وضوح می شنوم

آرام و آرامتر می شود

حس می کنم دارم توی زمین فرو می روم

یاد جو مانجی افتادم

آنجا که کف چوبی اتاق باتلاق می شود

دارم فرو می روم

کاش یکی تاس را بیاندازد


انرژیم به صفر رسیده

توان بلند کردن پلکهایم را ندارم

فکر می کنم

دارم می میرم

در ته مانده های ذهن کپک زده ام

دنبال تصویر تو می گردم

صورت خندان تو مات جلوی چشمم

یادت هست

خانه خودمان روی مبل پلنگی

یادت هست

موهایت را بهم ریخته بودم


چراغ بالای سرم زرد است

نورش صورتم را می سوزاند

باید یک لامپ کم مصرف سفید جایش بگذارم


حس می کنم یک مارمولک کوچک دارد توی آشپزخانه زیر کابینت راه می رود

دنبال چیزی برای خوردن

شیر نگرفته ام

الان است که دنیل بیدار شود و گریه کند

صدای غرولندی از دور نجوا کنان مرا به زمین بر می گرداند

با دردی در پشت و معده سعی می کنم از روی زمین بلند شوم


مثل جن زده ها به ساعت نگاه می کنم و تلاش می کنم بفهمم چه ساعتی از روز است

فکر می کنم

الان تو خوابی؟

بیداری ؟

خوبی؟

چیزی خورده ای ؟

درد داری ؟

گریه کرده ای ؟


اصلا دلت برای من تنگ شده ؟!



Reason

گاهی همه بهانه آدم


همه برهان آدم


همه آدم 
می شود یک جفت چشم سیاه تیله ای درخشان


چشمانی غمگین


معصوم


تار

گاهی 


وقتی می خندد

 

خورشیدی دیگر از مغرب طلوع می کند


تابستانی از دل شب یلدا

وقتی همه چیزهای خوب از بین رفته است 


تنها امید آدم انتظار دوباره دیدنش می شود


در خانه ای اجری 


جایی که جهان را با من قسمت می کرد


و من اندوهی در چشمانم بود...

Slavery


بکش بر دوش


بکش با شانه های دردناکت


با روح زخمیت


که تو تاوان هزار گناه نکرده ای...


" نه خدا و نه شیطان ،


سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگران می پرستیدند"(شاملو)

Appeal

مخفی نشو

تمام این بازی رو خودت ترتیب دادی

عمدا سیب رو گذاشتی جلو چشم

مار از نگهبانی رد شد ، از چشم تو هم رد شد؟


تو خالق وسوسه ای

خالق درد

خالق زیبایی

قادر متعال!


بابا یکی بره به این خدا حالی کنه

این بازی هزاران ساله رو با آدمها تموم کنه

تو که خلاقیتت بی انتهاست

جن و انس رو که ...

یه موجود دیگه خلق کن!

garb

درد

هرچه که باشد یک فایده دارد

اینکه مدام یادآوری می کند این جسم

مال تونیست

این لباس تنگ بدقواره را روزی رها خواهیم کرد

نمی دانم بعد چه خواهد شد

ولی این لباس را دور می اندازیم


یکی از همین روزها ....

Target

هدف در زندگی مهم است

اما وقتی هر هدف بزرگی که داشته ای


شکست خوده باشی


آنوقت ریختن یک چای خودش هدفی لذت بخش می شود

مخصوصا اگر بشود حین نوشیدنش

به چشمان زیبای تو زل زد...

Pain

می گویند درد تو را می تراشد

تا تندیسی زیبا بسازد


می گویند هرکه مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند


پاهای گناهکار من ریتم نمی گیرند

دوباره درد

دوباره تهوع


پنجشنبه های ویران تو


جمعه های به ف..  رفته من...

illness

می گوید فقط کتف چپت درگیر شده

خدا را شکر کن که به گردن یا لگنت حمله نکرده


خدایا شکرت !


می گوید من تحمل فلج شدن تو را ندارم

چه کسی بچه ها را مواظبت می کند

چه کسی خودت را


می گویم نگران نباش

کار به آنجا نمی رسد

یک قوطی سفید 200 گرم KCN


تاسف عمیق من برای میراث شومی است که احتملا به پسرانم می دهم

خدایا شکرت !