عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

معتاد

گمان می کنم به سطح مشخصی از آدرنالین معتاد شده ام
حالا 8 روز است که سر کار نرفته ام (5 روز مرخصی 3 روز هم تعطیل)
حس می کنم چیزی مرا می خورد
خوشحالم فردا سر کار می روم
رئیس گیر می دهد
ارباب رجوع ها غر می زنند
حراستی ها حرفهای غیر قابل تحمل می زنند
باید گزارش صدتا یک غاز بنویسم
گزارش عملکرد
بهره وری...

از همه اینها متنفرم
ولی
دلم برایشان تنگ شده
داستان غریبی است

دلم می خواهد می رفتم روستا
یک دره آنجا هست که روبرویش یک کوه بزرگ دارد
دلم می خواهد بروم آنجا و تا میتوانم فریاد بزنم
آنقدر که صدایم بگیرد

مهم نیست چه بگویم

مهم شنیدن انعکاس صدای شکسته شدن نقاب سنگینی است که افسرده ام کرده


عشق در سه پرده

اپیزود اول

برای قتل من لب بر سر انگشت

                                       و زخمت در میان زخمها بر پشت

و گیسوی تورا بگرفته ام در مشت

                                       تو را فردا و یا امروز خواهم کشت


اپیزود دوم

و می پاشی برویم ذره خاکی مشت

                                     به روی سنگ قبرم می زنی انگشت

سپس با زهر خندی می نمایی پشت

                                      تو را فردا و یا امروز خواهم کشت


اپیزود سوم

برون می آید از گور سیاهم مشت

                                         به درب خانه تو میزنم انگشت

و قلبم ناگهان سر می رسد از پشت

                                         تو را اما دگر هرگز نخواهم کشت

اله ناز

دیشب ناخن انگشتم شکست
از سر شب اله ناز را تمرین می کردم
مدام لحظه ای را تصور می کردم که برایت می نوازم
و تو به گلهای قالی زل می زنی

حالا سه تار گوشه اتاق خاک می خورد
و من به گلهای قالی زل زده ام
زیر لب زمزمه می کنم

دستگاه همایون گوشه دلکش
افسوس

تصویر

تو که نیستی
بی حوصله ام
زمان متوقف شده
به سقف چشم دوخته ام
فقط گوش می دهم
دیشب خواب دیدم آمده ای
بهار بود
صدای پرندگان می امد
ساعتها اما چه ناجوانمردانه کار می کردند!
خواب دیدم باران می آمد
بیدار که شدم
بالشم تر شده بود
.
حالا فقط سکوت
وساعتهایی که نیشخند می زنند
و کار نمی کنند

"صدایی تو جهانم نیست ، فقط تصویر می بینم"


پی نوشت : و هیچ گاه عشق به اوج نمی رسد تا آنگاه که جدایی اتفاق می افتد

(جبران خلیل جبران)

بیا

بیا فرار کنیم
وقتی باران ببارد
پیاده برویم
چتر هم نیاور


بیا بلند بخندیم
بلند بلند گریه کنیم
به شیشه ها سنگ بیاندازیم
زنگ خانه ها را بزنیم و فرار کنیم
بگذار اگر می توانند دنبالمان بدوند
بگذار خیس شوند
بگذار زمین بخوریم
با سر برویم توی جوب
.
.
صدایم را می شنوی؟
کاش می شد بدون روح زندگی کرد
یا حتی بدون قلب
.
.
کاش لااقل باران ببارد

گسمت نبود

یک ترانه زیبای بلوچی


برای دانلود کلیک کنید



پی نوشت : نام خواننده و ترجمه فارسی را اگر پیدا کنم خواهم گذاشت اگر از دوستان کسی می داند ممنون می شوم بنویسد

صدای باد

یادم هست کوچک که بودم حدود 7 یا 8 ساله گاهی بیشتر تابستان را می رفتم روستا و با پدر بزرگ و مادر بزرگم زندگی می کردم یک باغ منزل بزرگ داشتند که پر بود از انواع درختان جلوی حیاط خانه یک ردیف درخت بلند سپیدار بود که از کنارشان جوی آب می گذشت و بعد یک حوض کوچک

آنوقت ها هنوز برق نبود

یادم هست بعضی شبها باد می آمد و بین شاخه های درخت ها می پیچید یک صدای دلنشینی داشت ساعتها بیدار می ماندم و به این صدا گوش می دادم.

پدربزرگ که مرد درختهای سپیدار را بریدند باغ هم تقریبا مخروبه شده

حالا خیلی کم می روم آنجا شاید سالی 2 یا 3بار

دوست دارم وقتی مردم مرا جایی دفن کنند که اطرافش درخت سپیدار داشته باشد

تنها همین را وصیت می کنم

دوست دارم تا قیامت به صدای باد گوش بدهم .

خواهم رفت

مرا عزیز بدارید زود خواهم رفت

                                       چو آتش آمدم و همچو دود خواهم رفت

تو را ندیدم و از شهر می روم افسوس

                                          به مود آمدم و تا فنود خواهم رفت


پی نوشت : مود نام شهری کوچک در خراسان جنوبی است و فنود نام روستایی که در نزدیکی این شهر قرار دارد و عزیزی در آرامستانش خفته است

بابا کوهی

دلم از دنیا گرفته بابا کوهی

                                   غم تو چشمونم نشسته بابا کوهی

همسرم از خونه رفته بابا کوهی

                                     بال پروازم شکسته بابا کوهی

 

پسرم غصه نخور مشکلت آسون میشه

  من دعا میکنم برات درد تو درمون بشه لب توخندون بشه


برای دانلود این ترانه قدیمی کلیک کنید

زنده به گور

روزی که آمدی
.
روزی که نمی دانم چرا آمدی
.
روزی که آمدی و لبخند زدی
.
روزی که نمی دانم چرا لبخند زدی
.
.
کاش آنروز مرده بودم
آنوقت روح من تا ابد خوشبخت بود
.
حالا
غمگین
زنده به گور
.
.
زدن یک اس ام اس خیلی سخت نیست !

خسته

گاهی ...


یک چوب رختی می خواهم 

.

تا گاه گاهی روح خسته ام را به آن بیاویزم

.

ویک تابوت

.

که داخلش دراز بکشم
و فقط
به تو فکر کنم
حتی اگر نباشی
.
.
حتی اگر مرده باشم

برف

صدای عجیبی دارد
برفی که زیر پا خرد می شود
.
.

صدایی آشناست

.

.

شبیه صدای خرد شدن ذهن من زیر نگاه ملامت بار توست.

.

.

کاش باران ببارد.

سرطان

رفتی
رفتن تو زخم عمیقی زد
زخمی که خوب نشد
عفونت کرد
درد داشت
بعد کم کم دردش ساکت شد
اهلی شد
اما
حالا این زخم سرطانی شده
سرطانی که آمدنت هم درمانش نیست.

تضاد

پارادوکس عجیبی است

باید طور دیگری باشد ولی نیست

آنکس که قاعدتا باید به تو نزدیک باشد نزدیکت نیست

آنکس که قاعدتا نباید به تو نزدیک باشد نزدیکت هست

کسی که باید همراه تو باشد گاهی بزرگترین مشکل توست

.

.

فکر می کنم این پازل را بد چیده اند

حالا خیلی از قطعات گذاشته شده و کسی حوصله ندارد برگردد و از اول شروع کند

همه همان جاده غلط را با سرعت می رویم

.

پارادوکس عجیبی است بزرگترین دشمن ما سیستم عصبی خودماست

این را راننده ای که در تصادف کشته شده می داند

.

خیلی سخت است که وقتی مشکل داری، وقتی ناراحتی آنکس که باید تحقیرت کند و آنکس که نباید تسکینت دهد.


پی نوشت : ارشمیدس می گفت : یک تکیه گاه به من بدهید ، زمین را بلند می کنم!

حالا من سخت دنبال همین تکیه گاه هستم تا ذهن خسته ام را بلند کنم




خلقت

در آن آزمایشگاه ازلی
درد
عشق
حسرت
بغض
تنهایی
اشک
غم
بدبختی
و هرچیز عتیقه دیگری که بلد بودی آفریدی
همه را ریختی توی یک لوله آزمایش و خوب هم زدی
بعد معجون عجیبت را با بی حوصلگی ریختی روی خاک
.
.
کمی که گذشت
شیطنتت گل کرد
گفتی : بدرک
بیا از این گل یک موجود بیافرینم !