مهم نیست چه بگویم
مهم شنیدن انعکاس صدای شکسته شدن نقاب سنگینی است که افسرده ام کرده
اپیزود اول
برای قتل من لب بر سر انگشت
و زخمت در میان زخمها بر پشت
و گیسوی تورا بگرفته ام در مشت
تو را فردا و یا امروز خواهم کشت
اپیزود دوم
و می پاشی برویم ذره خاکی مشت
به روی سنگ قبرم می زنی انگشت
سپس با زهر خندی می نمایی پشت
تو را فردا و یا امروز خواهم کشت
اپیزود سوم
برون می آید از گور سیاهم مشت
به درب خانه تو میزنم انگشت
و قلبم ناگهان سر می رسد از پشت
تو را اما دگر هرگز نخواهم کشت
"صدایی تو جهانم نیست ، فقط تصویر می بینم"
پی نوشت : و هیچ گاه عشق به اوج نمی رسد تا آنگاه که جدایی اتفاق می افتد
(جبران خلیل جبران)
یک ترانه زیبای بلوچی
پی نوشت : نام خواننده و ترجمه فارسی را اگر پیدا کنم خواهم گذاشت اگر از دوستان کسی می داند ممنون می شوم بنویسد
یادم هست کوچک که بودم حدود 7 یا 8 ساله گاهی بیشتر تابستان را می رفتم روستا و با پدر بزرگ و مادر بزرگم زندگی می کردم یک باغ منزل بزرگ داشتند که پر بود از انواع درختان جلوی حیاط خانه یک ردیف درخت بلند سپیدار بود که از کنارشان جوی آب می گذشت و بعد یک حوض کوچک
آنوقت ها هنوز برق نبود
یادم هست بعضی شبها باد می آمد و بین شاخه های درخت ها می پیچید یک صدای دلنشینی داشت ساعتها بیدار می ماندم و به این صدا گوش می دادم.
پدربزرگ که مرد درختهای سپیدار را بریدند باغ هم تقریبا مخروبه شده
حالا خیلی کم می روم آنجا شاید سالی 2 یا 3بار
دوست دارم وقتی مردم مرا جایی دفن کنند که اطرافش درخت سپیدار داشته باشد
تنها همین را وصیت می کنم
دوست دارم تا قیامت به صدای باد گوش بدهم .
مرا عزیز بدارید زود خواهم رفت
چو آتش آمدم و همچو دود خواهم رفت
تو را ندیدم و از شهر می روم افسوس
به مود آمدم و تا فنود خواهم رفت
پی نوشت : مود نام شهری کوچک در خراسان جنوبی است و فنود نام روستایی که در نزدیکی این شهر قرار دارد و عزیزی در آرامستانش خفته است
دلم از دنیا گرفته بابا کوهی
غم تو چشمونم نشسته بابا کوهی
همسرم از خونه رفته بابا کوهی
بال پروازم شکسته بابا کوهی
پسرم غصه نخور مشکلت آسون میشه
من دعا میکنم برات درد تو درمون بشه لب توخندون بشه
برای دانلود این ترانه قدیمی کلیک کنید
گاهی ...
یک چوب رختی می خواهم
.
تا گاه گاهی روح خسته ام را به آن بیاویزم
.
ویک تابوت
.
که داخلش دراز بکشم
و فقط
به تو فکر کنم
حتی اگر نباشی
.
.
حتی اگر مرده باشم
صدایی آشناست
.
.شبیه صدای خرد شدن ذهن من زیر نگاه ملامت بار توست.
.
.
کاش باران ببارد.
پارادوکس عجیبی است
باید طور دیگری باشد ولی نیست
آنکس که قاعدتا باید به تو نزدیک باشد نزدیکت نیست
آنکس که قاعدتا نباید به تو نزدیک باشد نزدیکت هست
کسی که باید همراه تو باشد گاهی بزرگترین مشکل توست
.
.
فکر می کنم این پازل را بد چیده اند
حالا خیلی از قطعات گذاشته شده و کسی حوصله ندارد برگردد و از اول شروع کند
همه همان جاده غلط را با سرعت می رویم
.
پارادوکس عجیبی است بزرگترین دشمن ما سیستم عصبی خودماست
این را راننده ای که در تصادف کشته شده می داند
.
خیلی سخت است که وقتی مشکل داری، وقتی ناراحتی آنکس که باید تحقیرت کند و آنکس که نباید تسکینت دهد.
پی نوشت : ارشمیدس می گفت : یک تکیه گاه به من بدهید ، زمین را بلند می کنم!
حالا من سخت دنبال همین تکیه گاه هستم تا ذهن خسته ام را بلند کنم