عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

End Of Days

سال 91 هم تمام شد


سرشار از سکوت بود


سکوت کردم


درحالی که استخوان در گلویم بود


و اشک در چشم فقط لبخند زدم


لبخند زدم


لبخند زدم


دستهایم توی جیب


سرما را بهانه کردم


تا لرزش دستهایم را مخفی کنم


حـآلـآ

مـن هـزآر بـآر ِ دیــ ـــگـر هـم

" یآ مـُـقـَـلـِـب الـقــُـلــوب ِ و الـاَبـصـآر "

بــخوآنــم


وقـتـی تـــدبـیـر مـن ،

لـیـل و نـهـآر رآ بـی تـو گـــُــــذرآنـدن سـت ...


هـیـــــچ ســــآلی نـــُـ ــــو نــَــخـوآهـد شــد ...


If

 

"لحظه

          رفتنیست

                و خاطره

                            ماندنی...



تمام ادبیات عشق را

     به نگاهی میفروختم

                              اگر!!!



لحظه ماندنی میشد

                   و خاطره رفتنی..."




imperturbable


هیچ کس متوجه نمی شود

که برخی از افراد

چه عذابی را تحمل می کنند
 
تا ارام و خونسرد به نظر بیایند...

 

Long time dead

می خندم !
تظاهـــــر به شـــادی میـکنم !
حرفـــ میزنم
مثل همه ...

اما ...
 خیلی وقت است مرده ام !
خیلی وقت است
 دلم می خواهد روزه ی سکوت  بگیـرم !
دلم می خواهد ببـــــــارم ...
و کسی نپرسد چرا ... !

تو می فهمی
 این روزها
 ادای زنده ها را در میـــــــآورم...

No

نه دیگر این اتاق کوچک
راضیم میکند،
نه پنجره ای که یک وجب بیشتر
آسمان دارد!
جاده ها هم که فقط به شهر ها میرسند.

دلم تنگ است برای ستاره ها...
برای سکوت ماه...

چمدانی هم که ندارم!

وقتی رفتم،
بگویید:
پرنده ای بود که،
پرواز را جا گذاشت و رفت....!

Doomsday

او


راحت از من گذشت


اگر خدا راحت از او بگذرد


آنوقت


من قیامت به پا خواهم کرد ...

Prayer

وقتـی می گویــم

برایـم دعـا کن ،

یعنـی

کـم آورده ام ..

یعنـی

دیـگر کـاری از دست خودم بــر نمـــی آید ..

برایــم دعــا کـن

رفیـــق .. .

Life

زندگی سه چیز است:

اشکی که ریخته می شود،

لبخندی که محو می شود

و خاطره ای که بجا می ماند...!

Father

پدر که باشی ؛
سردت میشود و کت بر شانه ی پسر می اندازی ؛
چهره ات خشن میشودُ دلت دریایی,
. آرام نمیگیری تا تکه نانی نیاوری..

پدر که باشی ؛
میخواهی ولی نمیشود, نمیشود که نمیشود ؛
در بلندایی از شهرت,
 مشتِ نشدن ها به زمین میکوبی..

پدر که باشی ؛
عصا میخواهی ولی نمیگویی ,
هر روز خم تر از دیروز ,
جلوی آینه تمرینِ محکم ایستادن میکنی...

پدر که باشی ؛
حساس میشوی به هر نگاهِ پر حسرت پسر به دنیا,
 خیره به دستهای همیشه خالی ات,
 تمام وجود خود را محکوم آرزوهایش میکنی..

پدر که باشی ؛
در کتابی جایی نداری و هیچ چیز زیر پایت نیست.
بی منت
از این غریبگی هایت میگذری
 تا پدر باشی .
پشتِ خنده هایت
 فقط سکوت میکنی....

پدر که باشی ؛
به جرم پدر بودنت ,
 حکم همیشه دویدن برایت میبُرند.
بی اعتراض به حکم
 فقط میدوی ؛

بی رسیدن ها


میدوی


و در تنهایی ات
 نفسی تازه میکنی......

پدر که باشی ؛
پیر نمیشوی
 ولی یک روز بی خبر تمام میشوی ,
تمام میشوی
 و پشت ها خالی میکنی ,
 با تمام شدنت
 باید حس آرامش را بعد از عمری تجربه کنی ولی.....

پدر که باشی ؛
در بهشتی که زیر پای تو نیست هم
 دلهره هایت را مرور میکنی...

What is love؟

چه بود این


           "عشق "


چه آفریدی خدایا


               قطره ای نوشیدم


                                  دریایی گریستم ...

Fear

این طور بارمان آورده‌اند


که بترسیم،


از همه چیز.

از بزرگ‌تر

که مبادا بهش بربخورد،


از کوچک‌تر

که مبادا دلش بشکند،


از دوست

که مبادا برنجد

و تنهایمان بگذارد.


از دشمن

که مبادا برآشوبد

و به سراغمان بیاید.


 و از عشق ...


همه عمر ترسیدیم


و به روی مبارکمان هم نیاوردیم ...



lone

دلتنگی هایم را
 زیر دوش حمام میبرم
بغضم را
 میان شـرشـر آب داغ
میـ‌ترکانم
تاهمه  فکر کنند
قرمزی چشمانم

از دَم کردن حمـــام است . . .

Sleep

قدری بخواب


امشب

 چشمان ِ تو

برای شعر شدن

زیادی سنگین اند...

comrade

امشب،

پشت فرمان به تو فکر می کردم.


نمی دانم چقدر رابطه ی ما یکطرفه است

اما میدانم

که تو خدای نگه داشتن روابط یکطرفه ای.


راستش را بخواهی

من علیرغم اینکه زیاد به گوشم خوانده اند


که باید از خدا ترسید


از تو زیاد نمی ترسم!

چرا که موجودات نجیب ترس ندارند

و من با اینکه تو را هرگز ندیده ام

باور دارم که نجابت مثال زدنی ای داری.


همچنین من فکر می کنم

که تو باید یک نوع لوتی صفتی مخصوص به خودت را داشته باشی

بطوری که من تو را اینطور تصور میکنم

که روی یک صندلی ای نشسته ای و به زندگی من نگاه می کنی

درحالی که آخر ماجرا را می دانی

و برای همه ی ندانم کاری های من حرص می خوری

و دست مشت شده ات را بارها و بارها روی دسته ی آن صندلی کوبیده ای

و زیر لب به من گفته ای:    

                                 "لعنتی".


اما هرگز لعنتم نکرده ای.


من حتی فکر میکنم که حتی تو هم نیاز داری که بخوابی

اما خواب تو مثل خواب مادرها سبک است.

هنوز صدای من در نیامده بیدار شده ای

و از نگاهت می شود این کلمه را خواند:


                          "جونم؟".


هر چند که درست قبل از اینکه بخوابی

از بی قیدی های من در مقابل نعمت هایت دلخور بوده ای

و یک نفس عمیق کشیده ای

و در بازدم، زیر لبت گفته ای:


                        " ای بی معرفت"


و بعد خوابیده ای

در حالی که خدای جاده های یکطرفه بوده ای.

و آماده برای اینکه دوباره عاشقی کنی،


                     به سبک خودت! 


و این را هم باید به خصوصیات تو اضافه کرد

که بی نظیر در عشق های یکطرفه ای.


خسته ات کردم خدایا،


بخواب

رفیق لوتی صفت نجیبم.

آنقدر به من لعنتی بی معرفت خوبی کن که بترسم که بمیرم


و قرار باشد با تو چشم توی چشم شوم.


برای آن لحظه دستانم خالی است

و شاید جهنمی که می گویند همین باشد:

چشم توی چشم شدن با کسی که یک عمر عاشقت بود

و هر شب با درد بی معرفتی های تو خوابید.

بخواب لوتی

که شرمندگی از مرگ هم بدتر است...

Birth

مادرم مرا به دنیا آورد.
 اینکه کاری خوب بود یا بد نمی‌دانم.
 وقتی که خوشبختم خیال میکنم کار خوبی بود
و وقتی که بدبختم فکر میکنم کار بدی بود.
 با وجود این حتی موقعی که بدبختم، فکر میکنم خوشم نمیامد که به دنیا نیایم،
 زیرا هیچ چیز از نیستی بدتر نیست.
 برایت تکرار میکنم من از درد نمیترسم.
 درد با ما به دنیا می‌آید و رشد می‌کند
 و همچنان که به داشتن دو دست و پا عادت داریم به درد خو میکنیم.
در واقع از مرگ هم بیمی ندارم،
 زیرا اگر آدمی میمیرد مفهومش این است که روزی به دنیا آمده،
 از نیستی رها شده.
 من از نیستی بیمناکم،
 از نبودن...

متن: نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
تصویر: عکسی که خود اوریانا فالاچی آنرا ثبت کرده است


مادرم مرا به دنیا آورد. اینکه کاری خوب بود یا بد نمی‌دانم. وقتی که خوشبختم خیال میکنم کار خوبی بود و وقتی که بدبختم فکر میکنم کار بدی بود. با وجود این حتی موقعی که بدبختم، فکر میکنم خوشم نمیامد که به دنیا نیایم، زیرا هیچ چیز از نیستی بدتر نیست. برایت تکرار میکنم من از درد نمیترسم. درد با ما به دنیا می‌آید و رشد می‌کند و همچنان که به داشتن دو دست و پا عادت داریم به درد خو میکنیم. در واقع از مرگ هم بیمی ندارم، زیرا اگر آدمی میمیرد مفهومش این است که روزی به دنیا آمده، از نیستی رها شده. من از نیستی بیمناکم، از نبودن.

متن: نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
تصویر: عکسی که خود اوریانا فالاچی آنرا ثبت کرده است