امشب،
پشت فرمان به تو فکر می کردم.
نمی دانم چقدر رابطه ی ما یکطرفه است
اما میدانم
که تو خدای نگه داشتن روابط یکطرفه ای.
راستش را بخواهی
من علیرغم اینکه زیاد به گوشم خوانده اند
که باید از خدا ترسید
از تو زیاد نمی ترسم!
چرا که موجودات نجیب ترس ندارند
و من با اینکه تو را هرگز ندیده ام
باور دارم که نجابت مثال زدنی ای داری.
همچنین من فکر می کنم
که تو باید یک نوع لوتی صفتی مخصوص به خودت را داشته باشی
بطوری که من تو را اینطور تصور میکنم
که روی یک صندلی ای نشسته ای و به زندگی من نگاه می کنی
درحالی که آخر ماجرا را می دانی
و برای همه ی ندانم کاری های من حرص می خوری
و دست مشت شده ات را بارها و بارها روی دسته ی آن صندلی کوبیده ای
و زیر لب به من گفته ای:
"لعنتی".
اما هرگز لعنتم نکرده ای.
من حتی فکر میکنم که حتی تو هم نیاز داری که بخوابی
اما خواب تو مثل خواب مادرها سبک است.
هنوز صدای من در نیامده بیدار شده ای
و از نگاهت می شود این کلمه را خواند:
"جونم؟".
هر چند که درست قبل از اینکه بخوابی
از بی قیدی های من در مقابل نعمت هایت دلخور بوده ای
و یک نفس عمیق کشیده ای
و در بازدم، زیر لبت گفته ای:
" ای بی معرفت"
و بعد خوابیده ای
در حالی که خدای جاده های یکطرفه بوده ای.
و آماده برای اینکه دوباره عاشقی کنی،
به سبک خودت!
و این را هم باید به خصوصیات تو اضافه کرد
که بی نظیر در عشق های یکطرفه ای.
خسته ات کردم خدایا،
بخواب
رفیق لوتی صفت نجیبم.
آنقدر به من لعنتی بی معرفت خوبی کن که بترسم که بمیرم
و قرار باشد با تو چشم توی چشم شوم.
برای آن لحظه دستانم خالی است
و شاید جهنمی که می گویند همین باشد:
چشم توی چشم شدن با کسی که یک عمر عاشقت بود
و هر شب با درد بی معرفتی های تو خوابید.
بخواب لوتی
که شرمندگی از مرگ هم بدتر است...
یک رئیس،
یک رهبر
یک رئیس ایجاد ترس می کند
و یک رهبر ایجاد اعتماد
یک رئیس سرزنش می کند
و یک رهبر تصحیح اشتباهات
یک رئیس همه چیز را می داند
و یک رهبر می پرسد
یک رئیس کار را به یک حمالی تبدیل می کند
و یک رهبر آن را به فعالیتی موردعلاقه
شما کدامیک هستید ؟
آنگاه که تولد دختری بیگناه
مایه ی ننگ عرب ها بود،
آنگاه که زندگی برای دخترکان عرب ،
ساعتی به طول نمی انجامید!!
نیاکان ما،
بلندترین شب سال،
یلدا،
شب تولد مینو،الهه ی زن
و الهه ی خورشید را شب زنده داری می کردند!!!
برای گرامی داشت مقام مقدس زن،
،این شب و همه ی شب های پر ستاره ی ایرانی را
به خواهران عزیزم و زنان مقدس سرزمینم
تبریک می گویم
با آرزوی طلوع خورشید سبز در فردای زندگیتان
"دست هایم را در باغچه می کارم
سبز خواهد شد
می دانم
میدانم
میدانم
و کبوتر ها
لای انگشت های جوهریم لانه خواهند ساخت "
سختی ها می آیند و می گذرند ، مهم این است که در لحظه پایان سختی برای ایستادن دوباره آماده باشی (ایچینگ )
پینوشت : او رفت چون تو می اومدی ... (رقصنده با گرگ)
عشق به حسین (ع) تعهد به آزادگیست "بنده دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفریده" عشق به حسین (ع) ایستادن پای حق است حتی اگر تنها باشی حتی اگر مردم ترکت کنند اگر کشته شوی اموالت مصادره شود من اما از ترس کم شدن اضافه کارم چشمم را روی حق می بندم مشکی می پوشم اما دست یزید را می بوسم و عاشورا کوبیدن خشم امروز بر سر ظالم دیروز است ...
احساس نا امنی میکنم
وقتی دست تو را میگیرم تو را به سمت محل رقص راهنمایی میکنم
وقتی موزیک تموم میشه
چیزی در چشمان تو
در ذهن تصویری نقره ای تصویر میکند
و خداحافظی بسیار سخته
" همیشه شنیده بودم
که لحظاتی قبل از مرگ تمام زندگیه آدم از جلوی چشمانش میگذره.
اول اینکه بیشتر از یک لحظهاست
تا ابدیت امتداد داره همچون اقیانوسی از زمان
برای من موقعی بود که توی کمپ به روی پشتم دراز کشیده بودم
در حال تماشای سقوط ستارگان بودم
و برگهای زرد درختان افرا که در کنار خیابان صف کشیده بودن
و یا دستان مادربزرگم و پوستش که همچون کاغذ بود
و اولین باری که اتومبیل جدید پسر عمویم تونی را دیدم
و جینی و کارولین (همسر و دخترم).
احتملا از اتفاقی که برام افتاده میتونستم خیلی عصبانی باشم
اما وقتی دنیا پر از زیبای هاست نمیشه برای مدت طولانی در عذاب بود.
یه وقتی فکر میکنم تمام زیباییها رو دارم
در یک آن میبینم طاقتش رو ندارم
قلبم مثل بادکنک در حال انفجار مملوء از اونها میشه
بعد به خاطر میارم که باید آروم بگیرم
و نخواهم اون رو برای همیشه حفظ کنم
بعد مثل بارون درونم جریان پیدا میکنه
هیچ حسی جز تصویر از تمام لحظات ساده زندگی احمقانهام
رو در وجودم نمییابم.
مطمئنم نمیتونید حرفهای من رو درک کنید اما نگران نباشید یه روز درک خواهید کرد."
تقریبا تمام دیشب و امروز صبح به فیلم زیبای آمریکایی فکر می کردم
به نظرم بهترین فیلم دهه 90 بود
و چقدر قشنگ مشکلات جامعه امروز ما رو به تصویر کشیده
[ لستر نیمه شب با خیال دست زدن به بدن آنجلا در وان حمام در حال خود ارضائی در تخت خواب است ]
ولی ... من توی گرفتن مجوز ازت حمایت می کنم و بعضیا فکر می کنن نصف دارایی تو مال من میشه [ کارولین حیرت زده و با دهان باز روی صندلی می نشیند ] هر وقت میای توی تخت خواب چراغم خاموش کن ، باشه ؟
ندانستن ، دانش راستین است.
تلاش برای انباشتن دانش بیماری است.
ابتدا بدانید که بیمارید ،
سپس برای سلامتی کوشش کنید.
فرزانه طبیب خود است .
او خود را از تمام دانسته هایش رها نموده
پس در حقیقت یکپارچه و کامل است
کلام حقیقت عاری از آراستگی است
و کلام آراسته خالی از حقیقت.
خردمند نیازی نمی بیند تا منظورش را اثبات کند
آنان که اصرار بر اثبات نظرشان دارند از خرد بویی نبرده اند
فرزانه دارایی ندارد
هرچه بیشتر به دیگران یاری می رساند
شادتر می شود
هرچه بیشتر می بخشد
غنی تر می شود
تائو بی اصرار و پافشاری قوت می بخشد
فرزانه با رها کردی میل به تسط ، رهبری می کند...
You and I holding tight
من و تو محکم به هم می چسبیم
You and I gotta fight
من و تو میخوایم بجنگیم
You and I side by side
من و تو کنار به کنار هم
You and I say goodbye
من و تو (با همه چیز) خداحافظی می کنیم
You and I feels so right
من و تو، با هم بودن چه حس خوبی داره
یه روز یه مرد تصمیم می گیره خود کشی کنه برای همین منظور با کسی تماس میگیره و از طریق اون یک طپانچه سفارش میده شبانه میره اسلحه رو می گیره توی راه که به خونه بر می گشته یک دختر کوچولوی بیچاره جلوی مرد رو میگیره و بهش میگه بیا به مادر مریضم کمک کن
مرد اون بچه رو با عصبانیت هل میده و می ره توی راه فکر می کرده که من که قراره خود کشی کنم پس چرا باید به کسی کمک کنم
خلاصه میره خونه و روی صندلی دسته دارش میشینه و طپانچه رو میزاره جلوش و فکر می کنه که الان اون اسلحه رو برمی داره و یک گلوله توی قلبش شلیک می کنه توی همین فکرها خوابش می بره خواب میبینه که به خودش شلیک می کنه بعد همسایه ها می ریزند و پلیس خبر می کنند بعد فردای اون روز هم میان و مرد رو می برن قبرستون و دفن می کنند
مرد نفس راحتی می کشه و فکر می کنه که دیگه راحت شده و حالا تا قیامت آرامش خواهد داشت
چند ساعتی میگذره بعد ناکهان یک قطره آب میافته روی پلک مرد
کمی بعد قطره بعدی و قطره بعدی
مرد کم کم کلافه میشه اما خوب اون مرده و نمی تونه حتی یک ذره تکون بخوره
کم کم این موضوع تبدیل میشه به عذابی برای اون مرد پیش خودش فکر می کنه توی دنیا من عذاب می کشیدم ولی حداقل سعی می کردم یک کاری بکنم ولی حالا هیچ کار از دستم برنمیاد نمی تونم حتی فحش بدم!
در همین حال از خواب می پره به اسلحه پر روی میز نگاه می کنه و میگه بهر حال اگر قرار است عذاب بکشیم بگذار توی این دنیا بکشیم که حداقل سعی می کنیم که مشکلم رو حل کنم نه اونجا که حتی نمی تونیم جم بخوریم
بعد اسلحه رو به گوشه ای پرت می کنه و برای کمک کردن به دخترک و مادرش به سمت خونه اونها حرکت می کنه.
ما پیام دوستیمان را
با دود به هم می رسانیم
.
.
نمی دانم آنجا برای تو
تکه چوبی مانده
.
من اینجا جنگلی را به آتش کشیده ام
پینوشت : وقتی جایی آتش گرفت خاموشش می کنند اما وقتی خودت گر گرفتی چه می کنی؟