هر کوزه پر آب که شب ساغر ما بود
نوشیدن آن با تو شبی باور ما بود
افسوس که بعد از تو دگر مست نگشتیم
هر چند که صد ساقی و می یاور ما بود
پینوشت : خرقه زهد و جام می ارچه در خور همند
اینهمه نقش می زنم در طلب رضای تو
You and I holding tight
من و تو محکم به هم می چسبیم
You and I gotta fight
من و تو میخوایم بجنگیم
You and I side by side
من و تو کنار به کنار هم
You and I say goodbye
من و تو (با همه چیز) خداحافظی می کنیم
You and I feels so right
من و تو، با هم بودن چه حس خوبی داره
آخر سال رسیده
من مانده ام با
چک هایی که پاس نمی شوند
و گناهانی که بخشیده نخواهند شد
.
صبر می کنم
بو میکشم
.
لحظه تحویل سال نزدیک می شود
.
.
.
لحظه تحویل یک دلتنگی به یک دلتنگی کهنه تر
.
یادش به خیر
تو که بودی
خم می شدیم
ولی نمی شکستیم
.
حالا تو نیستی
و ما ایستاده شکسته ایم
تو نیستی
و واژه ها از من می گریزند
در این سیاهی شب
فانوس چشمانت را به من بده
نه خدا و نه شیطان
دوری تو مرا شکست نازنین
دستانت را نیاز دارم
برای تدفین اشک ها
تا تو یک چای بریزی من غمهایت را می خورم
.
.
نیستی
و تمام نمی شود
حکم زندان ها
بی تو
.
به ملاقاتم بیا
پینوشت : اینها شعر نیست اینها به قول تو" بغض باروری است که تا لبه پلک هایم بالا آمده "شانه هایت کجاست ، به تو نیاز دارند کویر و باران
استاد بوده ام
در فریب دادن
در توجیه کردن
در مخفی کردن
در دروغ گفتن
در شکستن
در...
نگران نشو عزیز
اینها را با خود کرده ام
پینوشت : به من می گوید تو متولد آبانی و آبانی ها بیرحمند ! شاید حق با او باشد گاهی حس می کنم در درونم قاتلی بیرحم به بند کشیده شده سعی می کنم با مهربانی با او دوست شوم
یه روز یه مرد تصمیم می گیره خود کشی کنه برای همین منظور با کسی تماس میگیره و از طریق اون یک طپانچه سفارش میده شبانه میره اسلحه رو می گیره توی راه که به خونه بر می گشته یک دختر کوچولوی بیچاره جلوی مرد رو میگیره و بهش میگه بیا به مادر مریضم کمک کن
مرد اون بچه رو با عصبانیت هل میده و می ره توی راه فکر می کرده که من که قراره خود کشی کنم پس چرا باید به کسی کمک کنم
خلاصه میره خونه و روی صندلی دسته دارش میشینه و طپانچه رو میزاره جلوش و فکر می کنه که الان اون اسلحه رو برمی داره و یک گلوله توی قلبش شلیک می کنه توی همین فکرها خوابش می بره خواب میبینه که به خودش شلیک می کنه بعد همسایه ها می ریزند و پلیس خبر می کنند بعد فردای اون روز هم میان و مرد رو می برن قبرستون و دفن می کنند
مرد نفس راحتی می کشه و فکر می کنه که دیگه راحت شده و حالا تا قیامت آرامش خواهد داشت
چند ساعتی میگذره بعد ناکهان یک قطره آب میافته روی پلک مرد
کمی بعد قطره بعدی و قطره بعدی
مرد کم کم کلافه میشه اما خوب اون مرده و نمی تونه حتی یک ذره تکون بخوره
کم کم این موضوع تبدیل میشه به عذابی برای اون مرد پیش خودش فکر می کنه توی دنیا من عذاب می کشیدم ولی حداقل سعی می کردم یک کاری بکنم ولی حالا هیچ کار از دستم برنمیاد نمی تونم حتی فحش بدم!
در همین حال از خواب می پره به اسلحه پر روی میز نگاه می کنه و میگه بهر حال اگر قرار است عذاب بکشیم بگذار توی این دنیا بکشیم که حداقل سعی می کنیم که مشکلم رو حل کنم نه اونجا که حتی نمی تونیم جم بخوریم
بعد اسلحه رو به گوشه ای پرت می کنه و برای کمک کردن به دخترک و مادرش به سمت خونه اونها حرکت می کنه.
دل است دیگر
خون
رگ
غم
منطق ندارد
فلسفه نمی فهمد
توضیح نمی دهد
توجیه نمی شود
.
دعوایش نکن
شکستنی است.
مرامش طپیدن برای چشمان توست
تا صبح پرسه می زد یک سایه بر مزارم
دیگر مزار خود را تنها نمی گذارم
پی نوشت : ذهنم هنگ کرده شاید بعدا بقیه اش را نوشتم
امروز سرمستم
دوست دارم تو را از خیالم بیرون بکشم
و سخت ببوسم
آنقدر که آفرودیت را به زمین بکشانم
دوست دارم دستهایم را به زمین تکیه دهم
و جهانی را برقصانم
این بودن دوگانه را دوست دارم
این طبیعت ژانوسی
چشمانت را به من بده
تا ابد در برزخ می مانم
پینوشت : Honey , Dance With Me
پی نوشت 2 : طاقت بیاور ، بزودی در بارگاه ملکوتیش به چشمانش زل خواهیم زد ...
من نخوابیدم
.
تو هم نخوابیدی
.
او هم نخوابیده
از آن بالا دارد به ما می خندد
نمی دانم چای هم می نوشد یا نه
سرش درد می گیرد یا نه
تا حالا بغض کرده
تحقیرش کرده اند
تا حالا شده سرش را بیاندازد پایین و چنان مشتش را گره کند که انگشتانش درد بگیرند
تا حالا آرزوی مرگ کرده
تا حالا با حسرت به عشق از دست رفته اش زل زده
تا حالا در تنهایی گریه کرده
تا حالا خودش و خدای خودش را لعنت کرده
تا حالا....
اگر تفریحات دنیای ما را انجام نداده از این بلاهایی که سر ما می آورد چه لذتی می برد؟
دوباره خون ریزی از بینی ام شروع شد !
تنها و غمگین نشسته بودم
.
که ناگهان
فرشته ای مهربان بر من ظاهر شد
.
و گفت : بنویس!
گفتم چه بنویسم؟
گفت بنویس!
گفتم چه بنویسم بانوی من
گفت بنویس به نام من که تورا دوباره آفریدم
پی نوشت : قبل از این من برای یک معشوق خیالی می نوشتم . معشوقی که بی وفا و ظالم بود ، می شد سرش دادکشید ، می شد نفرینش کرد ، می شد حتی به پایش افتاد و گریه کرد .
اما اکنون برای تو می نویسم
با تو فقط می شود موسیقی گوش داد
آنجا که کلام به انتها می رسد موسیقی آغاز می شود.
بریده ام
.
ساده نیست
.
شریح قاضی بریده بود
.
حربن یزید ریاحی هم بریده بود
.
من کدام سوی خط ایستاده ام
پی نوشت : به من میگوید مثل بچه آدم رفتار کن و من مانده ام بین هایبل و قابیل کدام را انتخاب کنم
خسته ام از این کویر این کویر کور پیر
این سقوط بی دلیل این هبوت ناگزیر
آسمان بی هدف ابرهای بی طرف
بادهای سر به راه بیدهای سربه زیر
ای مسافر غریب از دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
زین کویر سوخته تو مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آنطرف پشت میله ها رها
این منم در اینطرف پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر خسته ام از این کویر
با من بمان
تا انتهای راه
تو را بر دوش خواهم گرفت
تو که باشی راه رفتن روی خار ساده است
با من بیا
تا خدا خواهیم رفت
در محضر کبریاییش زانو خواهیم زد
.
.
.
آنجا به چشمان خدا زل خواهم زد
و زیر لب آهسته خواهم گفت:
اگر دوست داری مرا یکبار دیگر تبعید کن