توی سالن انتظار دندانپزشکی نشسته بود
توی فکر بود
انگار زیر لب با خودش حرف می زد
موبایلش که زنگ زد از جا پرید
شروع کرد به حرف زدن
انگار با شوهر یا بچه اش صحبت می کرد
می گفت : صحبت کردم ولی بیمه طلایی فرهنگیان 200 تومن بیشتر نیست!
این ظاهرا بیشتر درمیاد
فکر نمی کردم اینقدر بشه
گفتم کلا 150 بیشتر نمی شه ولی میگن فقط روکش 180 عصب کشی و عکس و
پانسمان و
یه چیزای دیگه که نفهمیدم چی هم هست...
بقیه اش را گوش ندادم
بیشتر به ظاهر آشفته اش نگاه می کردم
200 هزار تومان بیمه طلایی فرهنگیان !
اینکار کمک به یک معلم نیست
اینکار تحقیر کردن آدمی است که کاری بینهایت مهم انجام می دهد
از خودم بدم آمده بود
من
منی که مهره ای کوچک در این سیستم غلط هستم
برای این انسان شریف چه می توانستم بکنم
به صورت چروک خورده و دستهایش نگاه می کردم
کشوری که وضع معلمش این باشد کی درست خواهد شد ...
خیلی چیزها رو نمی شه خرید
مثل اون آبمیوه ای که با هم خوردیم
اون واکمنی که برات گرفتم
اون قاب خاتم ...
فکر کردن به تو
مثل نفس کشیدن زیر آبه
مرگبار
ولی اجتناب ناپذیر...
سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن
اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،
تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن
به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من
بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن
شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را
به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن
شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...
اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن
لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم
تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن
(ع. بدیع)
خدایا
به حق امشب
شب آرزوها
به همه خواهر ها و برادرهایم
تنی و ناتنی
سلامتی ، طول عمر ، شادکامی و آرامش عطا کن
ایمانمان را بی ریا
عشقمان را پایدار
و دوستیمان را پاک نگهدار
یا اله العاصین
یا دلیل المتحیرین
یا امان الخائفین ...
آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله و دوری عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست
تو که هستی بانو؟
راستی تو که هستی؟
با من چه نسبتی داری؟
هرچه شناسنامه ام را ورق زدم
هر چه آلبومهایم را
تو را ندیدم
راستی تو که هستی که هنوز
پسورد موبایلم شمارش معکوس شناسنامه توست
رمز کارت هایم تاریخ تولدت
تسبیهت هنوز جلوی ماشین آویزان است
هنوز در لیوانت چای می نوشم
عودهایت را اما گذاشته ام
برای مزارم...
کلام حقیقت عاری از آراستگیست
و کلام آراسته عاری از حقیقت
فرزانه در پی اثبات خود نیست
آنکه برای اثبات خود تقلا می کند
بویی از فرزانگی نبرده
فرزانه دائم می بخشد
برای همین در آرامش است
همه رودها به دریا می ریزند
فروتنی دریا به او قدرت می دهد
فرزانه جلوتر از بقیه ایستاده
اما کسی کنار او احساس کوچکی نمی کند
فرزانه با رها کردن میل به تسلط رهبری می کند ...
من تنها سه چیز را آموزش می دهم
سادگی ، شکیبایی ، شفقت
این سه گرانبها ترین گنجها هستند
ساده در اعمال و گفتار
به منبع وجود باز می گردید
شکیبا با دوستان و دشمنان
با همه چیز هماهنگی می یابید
مهربان با خود
با همه موجودات جهان در صلح و آشتی خواهید بود...
دلم تنگ شده
دست خودم نیست
یاد سگ ولگرد هدایت می افتم
همه ما می میریم
در حسرت چیزهاییکه آرزویش را داشتیم
داریم
با خودم تکرار می کنم
" خدا هر چیزی که لازم داشتی به تو داده اگر چیزی نداده لازم نداشتی "
قلبم تیر می کشد
وزن مرده ای روی سینه ام سنگینی می کند
خدایا
کمی هوا برایم بفرست
دارم خفه می شوم
اشک آرام از کنار چشمانم می چکد
به خودم قول داده ام توبه ام را نشکنم
به تو فکر نکنم
اما انگار خیسی آب را انکار کنم
ویتاس همچنان از ستاره اش می خواند
و هنوز وزن مرده ای روی سینه ام سنگینی می کند ...
"معاویه از عدی ابن حاتم طایی پرسید:
هنوز از ابالحسن علی ابن ابی طالب یاد می کنی ؟
عدی اشک هایش را با دست پاک کرد
آهی کشید و گفت :
روزگار می گذارد فراموشش کنم ؟..."
کتاب را می بندم
چشمانم را می بندم
نفسی عمیق
روزگار می گذارد فراموشت کنم ؟ ...
چقدر سکوت خوب است
چقدر تنهایی
می شود لم داد
به سقف چشم دوخت
خاطرات با تو بودن را مرور کرد
چقدر خاطره ات خوب است
مثل یک بوسه طولانی ....