این طایفه ی همیشه حیرانت را
تعلیق کن از روی ترحّم بانو،
برنامه ی هسته ای چشمانت را!"
با تو
رویاهای بازیگوشم دوباره فریاد می زنند
با تو
ضربانها بالای 100
با تو
گردش خون در شقیقه ها
سرخی صورت
لرزش دست
خنده هایی که از ذوق گلوگیر می شوند
و سرفه بعدش
با تو
جوانی به رنگی دیگر تکرار می شود
تویی که شیطنت های دلنشینت
دوست داشتنی است
سنگهایت را آماده کن
شیشه ها منتظرند ...
غمگین بودم
سرشار از اندوه ، سرگشته بر زمین
تکه های وجودم را می شمردم
سوگوار و گریان بر مزاری سرد و خاموش
شبهای تاریک تنهایی
با خود زمزمه کردم
چشمهایی که در گذر است تکه ای از وجود تو را با خود می برد
در سقوطی که به آن سر سپرده بودم
معجزه ای شد !
تو آمدی
" تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها "
تو آمدی
لطفا!
دستهایم را محکم تر بگیر
"گرم شو از جنون من من همه عشق و آتشم
مرا صدا کن و ببین چگونه شعله می کشم" ...